اسفار حنه

ثم کثرة الاسفار، ثم ترک الاکتساب، ثم تحریم الادخار

اسفار حنه

ثم کثرة الاسفار، ثم ترک الاکتساب، ثم تحریم الادخار

۱۱ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

در یک سیستم تربیتی سخت و  شبه‌نظامی بزرگ شدم، درحالی‌که هیچ‌کدام والدینم نظامی نبودند. ابوحنه در تمام کودکی ما مرتب در ماموریت‌های طولانی بود. بنابراین تربیت ما تا حدود زیادی با مدل ام‌حنه که به نحوی می‌خواست این کمبود ابوحنه را هم جبران کند و نقش هر دو والد را هم‌زمان به عهده بگیرد، جلو رفت. ویژگی‌های شخصیتی ام‌حنه و استقلال شدید شخصیتش هم در این نحوه تربیت بی‌تاثیر نبود. به نظرم مهم‌ترین اصل که در این سیستم پردیسیپلین به ما منتقل شد و احتمالا هم‌زمان مهم‌ترین مزیت و عیبش هم به شمار می‌رفت، این اصل بود که اگر سنگ از آسمان ببارد، ما، خود ما، یعنی خود حنیف، خود حنه و خود حمزه، مقصریم. به‌خاطر همین سخت‌گیری ما در بهترین مدرسه‌ها درس خواندیم ولی به همان خاطر حتا یک بار هم یادم نمی‌آید ام‌حنه در چالش‌هایی که همه بچه‌ها به نحوی در مدرسه برایشان پیش می‌آید، شبیه روال همیشگی اکثر مادرها عمل کرده باشد و مثلا گفته باشد تقصیر ماجرایی به عهده کسی غیر ما بوده است. حتا اگر در ماجرا نود درصد تقصیر با ما نبود، به خاطر آن ده درصد تقصیر، ما مسوول بودیم. چرا که اگر آن ده درصد نبود، احتمالا آن نود درصد هم پیش نمی‌آمد. ما خیلی زود فهمیدیم که نباید مثل بقیه بچه‌ها به خاطر مشکلات بیاییم خانه و غرولند کنیم و کسی به حمایت از ما برخیزد. یاد گرفتیم که مشکلات را به شیوه خودمان حل و فصل یا منحل کنیم و هر کداممان شیوه شخصی خودمان را کم‌کم ساختیم. طبیعتا این موضوع مثل هر موضوع دیگری در کنار مزایا، معایب خودش را هم داشت. ما هر سه گرچه مستقل اما هم‌زمان ایده‌آل‌گرا و حساس هم از آب درآمدیم. این‌که آدم اولا توقع نسبتا بالایی از خودش داشته باشد و ثانیا همیشه خودش را مقصر هر اتفاقی که برایش می‌افتد بداند، ابدا آسان نیست. این فشارهای تقصیر هر بار و در هر مساله و مشکلی منتقل می‌شوند و آدم را از درون شکننده و حساس می‎کنند. این را وقتی بگذارید کنار آن استقلال و سرسختی بیرونی می‌بینید چطور کار سخت‌تر می‌شود. آدم‌های حساس و نازک‌طبع در رفتارهای ظاهری هم تردترند، بنابراین سایرین با توجه به این ملاحظه با این آدم‌ها مواجه می‌شوند. همین‌طور آدم‌های سرسخت، با دیگران سخت مواجه می‌شوند و بالعکس. ما به نظر آدم‌های سرسختی هستیم. در واقع هم تا حدود قابل توجهی هستیم ولی مشکل اینجاست که آن‌قدر قبل از هرکس با خودمان سرسخت بوده‌ایم که طبع‌هایمان نازک شده‌ است. بنابراین مردم معمولا با ما معامله‌ای را می‌کنند که با آدم‌های سرسخت، و این گاهی برای ما خیلی گران می‌آید. ما به واسطه حساسیت و نازک‌طبعی در برخورد با دیگران نسبتا دقیق و اهل ملاحظه‌ایم، رفتارهای مشابهی با آدم‌ها در پیش نمی‌گیریم و جزئیات زیادی را تا جایی‌که از دستمان بربیاید رعایت می‌کنیم. گرچه در مقابل افرادی که در موضع قدرتند، معمولا جسورترین آدم‌های محیط‌هامان هستیم ولی به کسانی که از موضع قدرت دورند، از گل نازک‌تر نمی‌گوییم. اهل هزار بار تشکر کردن برای هر لطفی ولو کوچک هستیم. بگذارید قدری از خود راضی باشم. کجا کسی این همه حساسیت را که ما مراعات می‌کنیم اصلا می‌بیند که بفهمد و بخواهد قدری‌ش را در حقمان رعایت کند. همه فقط همان سختی و منتقد بودن و جسور بودن را می‌بینند. آن‌قدر که در جامعه‌ی ما منتقد بودن، خصلت نایابی است. اوضاع وقتی بغرنج‌تر می‌شود که به این داستان موقعیت من با لحاظ جنسیتم را هم اضافه کنیم. منی که به واسطه این نوع تربیت، بزرگ شدن بین برادرها و دایی‌هایم، تاثیرپذیری از ام‌حنه و گرندمافا که شیرزن‌هایی به حساب می‌آیند و بعدها رشته تحصیلی و فضاهای کاری تقریبا مردانه، ترد بودنم همراه با زنانگی‌م به درونی‌ترین لایه‌ها خزید، گرچه این درونی بودن و پنهان بودن هرگز از قدرتش کم نکرد. هرچه گذشت من حساس‌تر و اشک در مشک‌تر و عاطفی‌تر شدم درحالی‌که به واسطه موقعیت بزرگسالی و پوسته سختم روز به روز امکان بروز کمتری برایم فراهم بود. یک تنش شدید که خودش مدام مرا آسیب‌پذیرتر و شکننده‌تر ‌کرد. اینجاست که امیرسام، جوانی آرام که به گمانم سال‌ها زندگی در هند است که دریافت‌هایش را عمیق کرده، با وجود اینکه فقط سه ماه همکلاسی بوده‌ایم وقتی بناست هر کدام از بچه‌های کلاس را در یک جمله توصیف کند به من که می‌رسد می‌گوید: حنه؛ پیچیدگی وجودی دارد. زندگی کردن بعضی وقت‌ها خیلی سخت است و من قسم می‌خورم که خدا این را بهتر از امیرسام و بهتر از هر کس دیگری می‌داند.

دیشب خواب مهندس موسوی را دیدم. برای اولین بار. انگار مهندس را در یک عملیات نیمه چریکی به خارج از اختر آورده بودند. کسانی که در خواب من ردی از ایشان نبود. من آن وسط چه می‌کردم؟ نمی‌دانم. عجیب و شوق‌انگیز بود دیدار مهندس. پیر نشده بود. همان چهره هفت سال پیش را داشت. بیشتر صامت بود فضا و تاریک. شب بود انگار. فقط یک بار تلاش کردم برایش بگویم که این بیرون چه خبر بوده این سال‌ها. خودش بهتر از من می‌دانست. آرام بود و صبور و کم‌حرف. تمام مدت مبهوت قرار و آرامش و بزرگی مهندس بودم. بعد مهندس گفت که ترجیح می‌دهد برگردد به حصر پیش خانم رهنورد. بعد انگار کل این قصه فیلمی روی پرده بود که تمام شد. تماشاچی‌ها حسابی متاثر شده بودند و می‌خواستند وسط سینما یاحسین میرحسین بگویند. اما انگار وسط گلوی همه‌ بغض‌های قلمبه‌ای بود که هرچه به خودمان فشار می‌آوردیم راه صدا باز نمی‌شد. سخت و تلخ و کشدار بود این ثانیه‌ها.

سلام ، بازم التماس دعا

تحمل من یه صبری می‌خواد ،

که بی‌انصافیه چنین توقعی ،

رشته‌ ی محبت و رفاقتمون پا برجا . ان شا الله :)

التماس دعا


جناب صاحب‌مطعم | بیست و چهارم خرداد

آقای محمدرضا لطفی عزیزم هنوز هم من را دنبال می‌کنید؟ دورادور؟ این بار کمی دورتر؟ از آن دنیا؟ می‌شود یک گوشه از توجه و حواستان به من باقی بماند؟

از معنا تهی کردن مناسک محرم‌های خودمان در این سال‌ها کممان بوده گویا، کمر به گل‌آلوده کردن سنت زیبا و دیرینه اربعین در عراق بسته‌ایم.

بعضی لحظه‌ها سهمگین و غمگینن،

بعضی "وقت"ها کِش میان و بعضی ملال‌ها طاقت‌فرسان؛

رهایی دل از همه اینها رو طلب می‌کنم،

و اولی، رهایی دل از مُردگی


نیک | بیست و سوم دی

و هر کجا جوید نیابد و از طلب فرود ایستادن روی نیست که کافر گردد و به جستن یافتن روی نه که مشبه گردد از این معنی پیوسته اندر رفتن بماند چون گم‌شده‌ای در بیابان که اگر بنشیند هلاک گردد و اگر برود گم‌راه‌تر گردد پس پیوسته سر خویش را با چیزی آرام ندهد و هر چیزی که بر سرّ وی بگذرد وی سرّ خویش را از آن چیز جدا کند تا یگانه مر حق تعالی را باشد و چون یگانه مر حق تعالی را باشد باید که اندر کشیدن بلا نیز یگانه باشد که اندر عالم کسی را آن بلا ندهند که او را دهند. بزرگان گفته‌اند : الفقر وطن الحق و الجوع طعام الحق و البلاء طریق الحق. آن‌که پیوسته رود اندر علو یگانه باشد به بلا. از بهر آن‌که او را راه نیست سوی آن‌که همی جوید و آرام نیست با چیزی غیر وی. یعنی با موجود آرام نه و مفقود یافتن روی نه و از طلب فرود ایستادن روی نه. کدام بلا باشد از این عظیم‌تر که با جز دوست آرام نباشد و بی دوست صبر نباشد و از طلب فرود ایستادن روی نباشد و به جستن راه نیابد.


باب پنجاه و دوم در تجرید و تفرید | خلاصه شرح تعرّف

گفت یک پری دریایی کف فنجانت را پوشانده. اصلا پری دریایی باید نماد تو باشد. چیزی راجع بهشان نمی‌دانستم. گفت پری‌های دریایی روزها در آب به خاطر بی‌رنگی از دیده‌ها پنهان و غایبند اما شب‌ها که کسی نیست به سطح می‌آیند. آن وقت مثل ماه می‌درخشند. در سکوت و خلوت.

چنان گیجم

چون باد بادکی در باد


فرزان جان | سه اسفند نه سه

می‌فهمم خوشت نمیاد.... اما تو یکی از زیباترین چشمهای عالم رو داری. با اون برقی که ته چشماته... من رو ببخش که اذیتت می‌کنم. ممنون که اومدی... خیلی دلم برات تنگ شده بود.


اقای مستندساز | اول شهریور نه پنج

سلام. نازنین. دیشب نشد ازت درست و حسابی تشکر کنم. برای تمام حمایت‌ها و محبت‌هایی که به سارا داشتی و داری و سارا بهشون نیاز داشت و داره ازت ممنونم. ایشالا دوستی‌تون صدساله بشه. خدا برای هم نگهتون داره. خدا میدونه که سارا تو روزای سخت چقدر به این همدلی‌ها و حمایت‌ها نیاز داشت و تو دریغ نکردی و کنارش بودی. بازم ممنون.


ام‌ساراکو | پانزدهم اسفند نه چهار