اسفار حنه

ثم کثرة الاسفار، ثم ترک الاکتساب، ثم تحریم الادخار

اسفار حنه

ثم کثرة الاسفار، ثم ترک الاکتساب، ثم تحریم الادخار

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

یک روزهایی هم، یک روزهایی مثل امروز هم، که چله تابستان است و ابریِ پاییزِ هیچ بندرگاهی در عالم برایم نیست، سیگور روس را با یک لیوان آب سرد، مثل یک قرص صبحگاهی بالا می‌دهم تا ثانیه‌های بی‌صاحب در من نمانند و از من عبور کنند، بگذرد این خفگی، بشکند این تنگنا و بغض، فروخورده شود. امواج این موسیقی، مثل امواج دریای پرآشوب صبحگاه یک خلیج سرد و پر از مه، تازیانه می‌زند بر خواهش سلول‌سلولم و گوشم که پر شد از نغمه‌ها، دیوار روبرویم گم می‌شود و قاب بارانی اتوبان رشت تصویر جلوی چشمانم می‌شود، درست همان وقت که به ادی تکست کردم "یکی از این‌ها خیلی خوب است. می‌ترسم گیر بیفتم." و ای دل و جان غافل که فی‌الواقع الردی گیر افتاده بودم.

 

Varúð

2012

Sigur Rós

I will never imagined that I can be touched again by words anymore, the thing is your words are not words, I feel you and I value every letter you dropped here my dear sweet H. What have I done to touch the glimpses of your soul, I am honored. I love you, and church what you are feeling, the silent echoes no one can here.. 

Rita, July 26, Damascus

مغرب به عِشا پُشت داده بود. بر شیخ درآمدم، به نماز ایستاده بود.

کُنجِ سَراچه نشستم گرفته‌لب. کورِ نماز بود و کَر، بی‌خبر از ورودِ من، بی‌خبر از فرودِ شب.

دوگانه کرد و با یکی بَقَره، که نرم خواند و طولانی؛ و با یکی، گرم، آلِ عِمرانی.

سلامِ نماز داد و خاک پیمود و دَمدَمِه بازداد و سرود: سُخنی در جهان نشِنیده بودم ازین نَمط!

و چون سازِ راز داد، ازو باز می‌نمود آواز ... مُنغَمِر، سر بر خط ...

«یا الهُ الآلِهه! یا ربِّ الاَرباب! ای که تو را نه پینَکی گیرد، و نه خواب! تا به من بازدهی خویشتنم، مبادا بندگان تو فتنه‌ام شوند! ای او که منی! ای که منم او!»

و بسیار گفت ازین رقَم ... «میانِ مَنی‌ی من و اویی‌ی تو جُدایی نکند جز حَدَث و قِدَم!»

سربرآورد و خنده‌ها گریست، در چشمِ من، «که می‌دانی چیست؟»

«نه که پیشانی‌ی شیر خاریدم از هوس، چنان قِدَم در حَدَثم بزد که مرا در قِدَمش یکسره نابود شد حَدَث!»

«پس صفتی نمانده مرا جز صفتِ قدیم. گویایی‌ی من در آن صفت باشد و بس،  و گویایی‌ی خَلق -که اَحداثند- سربه‌سر از حَدَث.»

«پس نفَس چون زنم از قِدَم، بخروشند و خط به کُفرم دهند و به خونم کوشند.»

«و بدان معذورند، یا اَبااِسحاق! و به هرچه با من کنند، باری، مأجور.»

ابراهیم حُلوانی