اسفار حنه

ثم کثرة الاسفار، ثم ترک الاکتساب، ثم تحریم الادخار

اسفار حنه

ثم کثرة الاسفار، ثم ترک الاکتساب، ثم تحریم الادخار

۳ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

Endless Beirut..

                                                                                                                                                                                               Beirut | Lebanon | 2009

چند وقت پیش کسی از شغل ایده‌آلش، راننده تاکسی شدن، نوشت، با جزئیاتش و یکی از خرس‌های قطبی من را از خواب زمستانیش در این باغ وحش بیدار کرد و حالا من چندوقتی است که هی مرور می‌کنم تاریخ نسبتم را با رانندگی. از آن اول‌ها و آن گواهینامه رأس موعد، آن عشق به راندن و لذت بردن از سرعت و کارتینگ رفتن‌ها با رزا، تا آن چند تصادف‎ تقربیا سنگین که تهش نمک ماجرا بودند و بعد آن دوره دوم طولانی متارکه که پر شدم از دل‌زدگی از راندن و این ماشین‌های خودخواه و این شهر و نفرت از خودم، بعدِ آن تصادف آشوبناک که از خاطرم نرفت که نرفت و من را که قسم می‌خوردم روی به اصطلاح دست‌فرمانم، نه فقط از رانندگی که از خودم و هر اعتمادی به این خود بیزار کرد. و آخر هم این دوره اخیر که گرچه هم‌چنان اکراه و ترسم پابرجاست و به آن بی‌حوصلگی هم اضافه شده، در موارد ضروری نشسته‌ام و حتا گاهی نیم‌شب‌ها که شهر خلوت‌تر و حوصله من هم بیشتر بوده، بی‌آن‌که قصد رسیدنی در کار باشد به آن عشق قدیمی راندن مجالی داده‌ام و پیش آمده گه‌گداری وسط جاده‌ای آن‌قدر اغوا ‌شوم که آن فوبیای سنگین را مغلوبه و راننده را جابجا کرده‎ام تا بتوانم دلم را به کمال بسپارم به سوداهای سیال در جانم. 

با این تفاصیل امروز روزی اگر بخواهم مطلوب‌های شغلیم را لیست کنم، قطعا یکی از دل‌بخواه‌ترین شغل‌های قابل تصورم، رانندگی ماشین‌های سنگین بی‌سرنشین است در جاده‌های ایران. از بی‌سرنشینش که بگذریم، به گمانم دلیل اصلی این انتخاب رابطه تاریخی خوب من با جاده‌هاست و این وسط آن قدر تک‌تصویرهای بی‌نظیر از جاده‌های ایران چشم‌به‌راه نشسته‌اند که دوباره بروم سروقتشان و با تأنی چشم‌ و جانم را از دیدنشان سرشار کنم و آن‌قدر جاده‌های ناسرشناس اینجا خصلت نامنتظره بودنشان را به رخم کشیده‌اند که علی‌الحساب به جای دیگری فکر نکنم. اصلا من اگر یک روزی قرار باشد دلم برای چیزی در این کشور تنگ شود، احتمالا بعد از حرم امام رضا، بیشتر از هر چیز دل‌تنگ سفر کردن در ایران خواهم شد و بیشتر از هر چیزِ سفر دل‌تنگ چهار فصل جاده‌های اینجا خواهم شد. کما این‌که همین الان که این‌ها را می نویسم جانم پرکشیده برای جاده کاشمر-نیشابور و هیچ بعید نیست فردا دلم از کل دنیا و مافیها گردنه گلندرود را بخواهد.

راننده یک کامیون بودن برای حداقل شش ماه -شاید هم حداکثر- احتمالا یکی از بالاترین رضایت‌های شغلی ممکن را برای منِ این سال‌ها به همراه می‌آورد. خلوت و تنهایی و سکوت، یا خلوت و تنهایی و موسیقی،  این دو ترکیب هردو‌ رهایی بخش و نایاب و‌ این امکان همیشه درحرکت بودن و هم‌نوا شدن با جان بی‌قرار، بدون به زحمت انداختن جسم رخوت آلوده -این ممکن‌ترین حرکت و سکون توامان- افسونم می‌کند. و خود جاده، جاده که تمام می‌شوی و تمام نمی‌شود..

 Misty Holy Shrine..

                                                                                                                                                                                Mashhad| Khorasan | Iran | 2011