اسفار حنه

ثم کثرة الاسفار، ثم ترک الاکتساب، ثم تحریم الادخار

اسفار حنه

ثم کثرة الاسفار، ثم ترک الاکتساب، ثم تحریم الادخار

۲ مطلب با موضوع «نواهای حنه :: مارسل خلیفة» ثبت شده است

نمی‌دانم حماسه چیست. خاک سرزمین مقدس را تاکنون لمس نکرده‌ام. اما این موسیقی مثل یک نسیم بر خونم می‌وزد. نسیمی که کم‌کم شدت می‌گیرد، باد می‌شود، جانم را مواج می‌کند و احوالی ناآشنا را از پس ماجرا به سطح می‌آورد. خون در رگ‌هایم به حرکت درمی‌آید. احساس‌هایی می‌بخشدم که مختصات تجربه‌شان را در زندگی‌م نداشته‌ام. مثلا مادری می‌شوم فرزند از دست داده، که گرچه مغموم اما سربلند است. مجدی دارد که با حزنش در هم ‌پیچیده و حالا جهانی نمی‌تواند به مقابله‌اش بایستد. این نواها از بخشی از احساس من به ارض موعود پرده برمی‌دارد که برای خودم هم ناشناخته است. فلسطینی‌م می‌کند. شور و شجاعت و مقاومت را در وجودم برمی‌افروزد. دوباره زنده‌ام می‌کند.


Alzekrayat

Farah

Marcel Khalife

1981

چندان اهل شعر نیستم. ولی گاهی. محمود درویش با کلماتش. به زبانی که ظاهرا زبان مادری‌م نیست. چیزی را جابجا می‌کند در من. که من از بودنش بی‌خبر بوده‌ام. یا غافل. یا اگر به بودنش واقف بوده‌ام. جور ِبودنش را آن گونه درک نکرده‌ام. یا کلمه‌ای برایش نداشته‌ام. یکی از شعرهایش که خیلی دوست دارم همین شعر "لدینی... لدینی لاعرف" است. لدینی یعنی مرا به دنیا آور یا متولدم کن. از ریشه ولد فعل امر مونث مفرد مخاطب )لدی( به اضافه ضمیر متصل ی و نون اتصال. لدینی... لدینی لاعرف، مرا به دنیا بیاور.. مرا به دنیا بیاور تا بفهمم.

 

لدینی... لدینی لاعرف فی ارض اموت و فی ای ارض سابعث حیا

مرا به دنیا بیاور... مرا به دنیا بیاور تا بدانم در کدام زمین می‌میرم و در کدام زمین به رستاخیز زنده خواهم شد

سلامٌ علیک و أنت تعدّین نار الصّباح، سلامٌ علیک... سلامٌ علیک

سلام بر تو که آتش صبحدمان را بر می‌افروزی، سلام بر تو... سلام بر تو

أما آن لی أن أقدّم بعض الهدایا إلیک: أما آن لی أن أعود إلیک؟

آیا وقت آن نرسیده تا هدیه‌ای چند نثارت کنم؟ آیا وقت آن نرسیده تا به سوی تو برگردم؟

أَما زال شعرِکِ أَطول من عُمرنَا ومن شجر الغیمٍ وهو یمدّ السماء إلیک لیحیا؟

آیا گیسوانت بلندتر از عمر ما نیست؟ و بلندتر از درخت ابر؟ که آسمان را به سوی تو می‌کشد تا زنده شود

لدینی لأشرب منک حلیب البلاد، وأبقى صبیاً على ساعدیک وأبقى صبیاً إلى أبد الآبدین

مرا به دنیا بیاور تا شیر ِسرزمین‌ها را از تو بنوشم، و بر بازوانت کودک بمانم و کودک بمانم تا همیشه‌ی همیشه‌ها

رأیت کثیراً یا أمی رأیت. لدینی لأبقى على راحتیک

بسیار دیده‌ام ای مادر من بسیار دیده‌ام. مرا به دنیا بیاور تا بر کف دستانت بمانم

أما زِلتِ حین تحبیننی تنشدین وتبکین من أَجل لاشیء

آیا هم چنان وقتی به من مهر می‌ورزی، می‌خوانی و بی بهانه گریه سر می‌دهی؟

أَمّی! أَضعتُ یدیّ على خصر امرأة من سَرَابٍ. أَعانقُ رملاً أعانق ظلاً. فهل أَستطیعُ الرجُوع إلیکِ/ إلیّا؟

مادرم دستانم را بر کمرگاه زنی از سراب گم کردم، رمل را در آغوش گرفتم، سایه را در آغوش گرفتم. اینک آیا می‌توانم برگردم به سوی تو/ به سوی خود؟

لامّک امّ، لتین الحدیقة غیم. فلاتترکینی وحیدا شریدا، ارید یدیک لاحمل قلبی

مادرت مادری دارد، انجیرِ باغ ابری دارد. پس مرا تنها و سرگردان رها مکن، دو دستت را می‌خواهم تا قلبم را ببَرم.

أَحنّ إلى خُبزِ صوتِکِ أمّی! أَحنّ إلى کُل شیء. أحن إلَیّ .. أحنّ إلیکِ

مشتاقم به نان صدای تو مادر! مشتاقم به همه چیز. مشتاقم به خویش.. مشتاقم به تو

 

شعر مربوط به دیوان "ورد اقل" محمود درویش است، فارسی آن از کتاب "من یوسفم پدر" به ترجمه عبدالرضا رضائی‌نیا آورده شده و مارسل خلیفه، موسیقیدان لبنانی و صاحب یکی از شریف‌ترین و عزیزترین صداهای جهان، ملودی بخش‌های عمده‌ای از این کلمات را به شیوه خودش این‌طور آشکار کرده..

 

Peace Be with You

Salamon Alaiki

Marcel Khalife

1989