اسفار حنه

ثم کثرة الاسفار، ثم ترک الاکتساب، ثم تحریم الادخار

اسفار حنه

ثم کثرة الاسفار، ثم ترک الاکتساب، ثم تحریم الادخار

دریغ کز شبی چنین

شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۲۶ ق.ظ

دیشب خواب مهندس موسوی را دیدم. برای اولین بار. انگار مهندس را در یک عملیات نیمه چریکی به خارج از اختر آورده بودند. کسانی که در خواب من ردی از ایشان نبود. من آن وسط چه می‌کردم؟ نمی‌دانم. عجیب و شوق‌انگیز بود دیدار مهندس. پیر نشده بود. همان چهره هفت سال پیش را داشت. بیشتر صامت بود فضا و تاریک. شب بود انگار. فقط یک بار تلاش کردم برایش بگویم که این بیرون چه خبر بوده این سال‌ها. خودش بهتر از من می‌دانست. آرام بود و صبور و کم‌حرف. تمام مدت مبهوت قرار و آرامش و بزرگی مهندس بودم. بعد مهندس گفت که ترجیح می‌دهد برگردد به حصر پیش خانم رهنورد. بعد انگار کل این قصه فیلمی روی پرده بود که تمام شد. تماشاچی‌ها حسابی متاثر شده بودند و می‌خواستند وسط سینما یاحسین میرحسین بگویند. اما انگار وسط گلوی همه‌ بغض‌های قلمبه‌ای بود که هرچه به خودمان فشار می‌آوردیم راه صدا باز نمی‌شد. سخت و تلخ و کشدار بود این ثانیه‌ها.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی