اسفار حنه

ثم کثرة الاسفار، ثم ترک الاکتساب، ثم تحریم الادخار

اسفار حنه

ثم کثرة الاسفار، ثم ترک الاکتساب، ثم تحریم الادخار

اللهم اشف کل مریض

سه شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۱ ق.ظ

صبح‌ها با سردردی که ماه‌هاست مهمانم شده و نوید یک روز پردرد دیگر را می‌دهد روبروی کمد لباس‌هایم می‌ایستم. خروار خروار لباس به طرزی شرم‌آور روبرویم صف کشیده‌اند. اگر آماده گرفته شدند دانه‌دانه‌شان با دقتی که سر به وسواس‌ می‌ساید، انتخاب شده‌اند. اگر نه ساعت‌ها و ایام صرف انتخاب پارچه‌هایشان، طراحی صورتشان و رفت و آمد به شهربانو برای دوختنشان شده است. و تازه نه زمانی معمولی که آدم‌ها صرف خیاط می‌کنند و خودش کلی زیادی است، چند برابر آن. طرح‌ها معمولا برای خودم بوده و گاهی تا از ذهنم به دست‌های شهربانو منتقل شود، جلسات متوالی زمان برده است. شهربانو تحصیل‌کرده، باحوصله و باهوش است و زبانم را خوب می‌فهمد اما مثل خودم مودی است و ممکن است ماه‌ها غیبش بزند. رکوردش پارچه پالتو آبی آسمانی است که اول تا آخرش، از مودهای من تا مودهای شهربانو دو سال زمان رفت تا نهایی شد. تازه علاوه بر این‌ها چون سال‌هاست می‌شناسدمان، هر بار ملاقات کاری ما به طور میانگین سه ساعت طول می‌کشد که نهایتا یک ساعتش واقعا کاری است. دایما مشکلات به سر و روی زندگی‌ش شیرجه می‌زنند، اما آن‌قدر خوش‌روحیه است که خنده از وجودش نمی‌افتد. همه این‌ها یعنی به پای تک‌تک این لباس‌ها نه فقط زمان و ذهن، که چه مایه جان و  دل و جوانی ریخته شده است. نگاه می‌کنم لباس‌ها را که دارند خفه می‌شوند از شدت انبوهی و هیچ کدامشان، هیچ کدامشان به چشمم نمی‌آید. عین بیماری که غذاهای رنگارنگ و ظاهرا خوشمزه روبرویش توفیری برایش ندارد. هیچ‌کدام طعم سگی دهانش و اشتهای کورشده‌اش را خوب نمی‌کنند. هیچ کدام این لباس‌ها هم‌نشین خوبی برای احوال این روزهایم نیستند، از منند اما همه دورند از من. یک پیراهن نرم و بلند سدری-خاکی پررنگ که از همه دم دست تر است را برمی‌دارم و یک کت نخی زیتونی دو درجه روشن‌تر برایش پیدا می‌کنم. شال قهوه‌ای ساده که قهوه‌ای‌ش کمی به قرمزی می‌زند. در مورد کیف شک می‌کنم. تهش کیف کرمی که داخل کرمش کمی گل‌بهی است را پر می‌کنم. موقع خروج روبروی آینه قدی بیرون در می‌بینم رنگ شتری بند ساعتم به کیف اولی می‌خورده نه اینی که الان روی شانه‌ام است. هنوز و با همه ملال و بیماری آنقدر گیر هستم که برگردم و ساعت و انگشترم را جابجا کنم، کمپرهای خنگ و مهربانم را پا کنم و قدم به جهنم بگذارم.

نظرات  (۲)

دعای که خالی فایده نداره. شخص باید خودش جهد کنه برای گرفتن حاجتش. :)
پاسخ:
به گمانم جهد هم از دعا و خواست خودش است. البته متوجه حجم جبری بودنم هم هستم.
الهی آمین :دی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی