اسفار حنه

ثم کثرة الاسفار، ثم ترک الاکتساب، ثم تحریم الادخار

اسفار حنه

ثم کثرة الاسفار، ثم ترک الاکتساب، ثم تحریم الادخار

اول ما خلق الله نوری

چهارشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۲۳ ب.ظ

آنک شنیده‌ای که خواجه را سایه نبود راست است از دو وجه : یکی وجه آنک خواجه آفتاب بود که "و سراجا منیرا" و آفتاب را سایه نباشد، دوم وجه آنک او سلطان دین بود و السلطان ظل الله و سایه را سایه نباشد، چون سر و کار او با خلق بودی آفتاب نوربخش بودی، خلق اولین و آخرین را از نور او آفریدند. و چون با حضرت عزت افتادی سایه آن حضرت بودی، تا سرگشتگان تیه ضلالت چون خواستندی که در حق گریزند، در پناه دولت و مطاوعت او گریختندی که "من یطع الرسول فقد اطاع الله" و هر وقت که با خود افتادی از خود بگریختی و در سایه حق گریختی که "لی مع الله وقت لایسعنی فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل".

شخص انسانی در عالم یکی است و هر شخص معین چون عضوی برای شخص انسانی، و انبیا علیهم الصلوة و السلم اعضای رئیسه‌اند بر آن شخص، و اعضاء رئیسه آن باشد که بی آن حیات شخص مستحیل بود و محمد علیه الصلوة و السلم از انبیا به مثابت دل بود بر شخص انسانی، و دل خلاصه وجود شخص انسانی است، زیرا که در آدمی محلی که مظهر انوار روح است و جسمانیت دارد دل است. پس چون دل خلاصه هر دو عالم جسمانی و روحانی آمد، لاجرم مظهر معرفت، دل آمد. ازینجا فرمود "کتب فی قلوبهم الایمان"، از انسان هیچ محل قابل کتابت حق نیامد الا دل و هیچ موضع شایستگی "مقر بین الاصبعین" نیافت الا دل.

دین را صفات بسیار است، هر صفتی را، یکی از انبیا می‌بایست تا به کمال رساند چنانک آدم صفت صفوت به کمال رسانید، و نوح صفت دعوت، و ابراهیم صفت خلت، و موسی صفت مکالمت، و ایوب صفت صبر، و یعقوب صفت حزن، و یوسف صفت صدق، و داود صفت تلاوت، و سلیمان صفت شکر، و یحیی صفت خوف، و عیسی صفت رجا، و هم‌چنین دیگر انبیا هر یک پرورش یک صفت به کمال رسانیدند. اما آنچ درة التاج و واسطة العقد این همه بود صفت محبت بود، و این صفت دین را محمد علیه السلام به کمال رسانید، از بهر آنک او دل شخص انسانی بود و محبت پروردن جز کار دل نیست.

پس چنانک در معرفت جمله اعضا تبع دل آمد، و همچنین در نبوت انبیا تبع محمد باشند. ازینجا می‌فرمود "لو کان موسی و عیسی حیا لما وسعهما الا اتباعی". آن انبیا علیهم السلام فردا جمله رو به در این دکان نهند و نان هم از نانوای ما برند، که "آدم و مَن دونه تحت لوائی یوم القیامة و لا فخر" و "انا سید ولد آدم ولا فخر". این چه اشارت است؟ اشارتی سخت لطیف، یعنی این همه نانوایی و سیادت و رایت‌داری و پیشوایی نصیبه خلایق است از من که "و ماارسلناک الا رحمة للعالمین". اما آنچه نصیبه من است در بی‌نصیبی است، و کام من در ناکامی، و مراد من در نامرادی و هستی من در نیستی، و توانگری و فخر من در فقرست، "الفقر فخری".

ای محمد این چه سر است که تفاخر به پیشوایی و سروری انبیا نمی‌کنی، و به فقر فخر می‌کنی، زیرا که راه ما بر عشق و محبت است و این راه به نیستی توان رفت و پیشوائی و سروری و نبوت همه هستی است. جماعت کفار لب و دندان خواجه علیه السلام به سنگ ابتلا می‌شکستند، خواست که دندان باز کند به دعا بریشان، هنوز لب نجنبانیده بود که خرسنگ خطاب "لیس لک من الامر شیء" در پایش انداختند. عجب کاری است. محمد علیه السلام مظهر صفت لطف و محبت بود، بعد از آنک سنگ می‌زدند خواجه می‌گفت "اللهم اهد قومی فانهم لایعلمون". این چه تصرف بود؟ خواجه را راه کم زدن و نیستی در پیش می‌نهادند، تا هستی در نیستی بازد. آنک شنوده‌ای که محمد را علیه السلام سایه نبود ازینجاست که او همه نور شده بود، که "یاایها الناس قد جاءکم نور من ربکم" و نور را سایه نباشد. چون خواجه علیه السلام از سایه خویش خلاص یافته بود، همه عالم در پناه نور او گریختند.


مرصاد العباد | باب سیم فصل چهارم در بیان نسخ ادیان و ختم نبوت به محمد علیه الصلوة و السلام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی