اسفار حنه

ثم کثرة الاسفار، ثم ترک الاکتساب، ثم تحریم الادخار

اسفار حنه

ثم کثرة الاسفار، ثم ترک الاکتساب، ثم تحریم الادخار

فاصله‌ها

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۰۱ ق.ظ

زندگی بارها به من نشان داده که باید از همه‌ی مرزها و پنهان‌ترین داوری‌ها درباره‌ی آدم‌ها عبور کرد. آخرین بارش سه شب قبل بود. فریدون، خواننده پاپ، به برنامه‌ای تلویزیونی آمده بود. جز یکی دو آهنگ معروفش که حدود ده سال پیش شنیده بودم، نسبتی نداشتیم. سبک و سیاق حرف زدن و پوشیدنش همان بود که می‌شد حدس زد. نه که بگویم خوب یا بد، بالا یا پایین، مدل خودش. مدلی که معمولا من از کنارش می‌گذرم و نمی‌ایستم، قلابم گیر نمی‌کند. ارتباط برقرار نمی‌کنم. آن بار ولی ایستادم، یعنی نشستم. تماشا کردم و درگیر شدم و حالا اینجا غم تازه‌ای است که جوانه‌اش آن شب در دلم کاشته شد. برنامه بنا بود به اصطلاح شاد باشد و تولد هم گرفته بودند و لبخند و فشفشه و شمع و گل و پروانه، ولی فوج اندوه و غصه بود که از کلمات و صدا و چشم‌های خواننده به سمت من جاری می‌شد. از هجرت‌هایش که گفت و غربت‌ها که نگفت، از عشق‌های بی‌فرجام که گفت و تلخکامی‌ها که نگفت، از مادرش و عشق مادری که ‌گفت و تنهایی‌ که نگفت، نمی‌دانم چطور، ولی پلی ساخته شد به سفر زندگی‌اش، گرچه قبلش فکرش را نمی‌کردم. رومن رولان یکی از پیامبران دوران نوجوانی من جایی در کتاب عزیز جانِ شیفته می‌گفت: "نه، بی هیچ چیز نیست که ما به سان خوشه انگور پاره پاره و لگدمال و درهم کوبیده شدیم! و حتی اگر این به هیچ باشد، آیا شراب بودن هیچ چیز نیست؟ آن نیرویی که می‌نوشدمان، بی ما چه خواهد بود؟ چه عظمت ترس آوری!.."

وقتی آن لحظه‌ی جادویی اتصال رخ می‌دهد، می‌بینی که حتا فریدون هم دور نیست. اصلا فاصله‌ای در کار نبوده از اولش.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی