اسفار حنه

ثم کثرة الاسفار، ثم ترک الاکتساب، ثم تحریم الادخار

اسفار حنه

ثم کثرة الاسفار، ثم ترک الاکتساب، ثم تحریم الادخار

۳۵ مطلب با موضوع «نواهای حنه» ثبت شده است

اکثر اوقات صدای خواننده‌های زن حسی ناخوشایند برایم می‌سازد. درست است که من اساسا صداهای بم را دوست دارم و عود و ویلنسل سازهای محبوبمند و این موضوع می‌تواند بر رابطه من با صداهای زنانه تاثیر جدی بگذارد، ولی ماجرا اصلا به این موضوع محدود نمی‌شود. این حس ناخوشایند که گاهی در حد آزار جدی می‌شود متاثر از دلیل دیگری هم هست. توصیفم دقیق نیست ولی این آزردگی تا حدی ناشی از امری غیرصادقانه و تصنعی است. چیزی شبیه به این‌که احساسی جایی که نباید و طوری که نشاید بیرون ریخته شود.

مثلا برای یک دوره طولانی اگر من در موقعیتی بودم که صدای هایده پخش می‌شد و مناسبات طوری بود که نمی‌توانستم موقعیت را ترک کنم یا بخواهم صدا قطع شود، دچار آزار روحی جدی می‌شدم. نه که لذت نبرم، بلکه به معنای دقیق کلمه مورد آسیب واقع می‌شدم. البته من هم متوجه باز بودن و وسعت خارق‌العاده صدای خانم خواننده بودم، ولی حس خواندنش خیلی اذیتم می‌کرد. درواقع می‌توانم بگویم حالم را بد می‌کرد. 

سالی مصر بود که بین من و صدای هایده آشتی برقرار کند و این اتفاق رخ نمی‌داد. تا وقتی‌که اتفاقی اولین اجرای رادیویی مرحومه، آزاده، را شنیدم. "آزاده" اجرایی است به شدت دوست داشتنی برای من. جالب است که با این‌که خانم خواننده در این اجرا هم خیلی به اصطلاح بالا می‌رود، من نه تنها آزار نمی‌بینم که عمیقا با صدا ارتباط برقرار می‌کنم و هم‌سفر می‌شوم. آن‌قدر که به نظرم بالارفتن‌ها و حس خواندن این کار اصیل و صادقانه است، در همراهی موسیقی علی تجویدی و شعر رهی معیری. با آنکه همچون اشک غم بر خاک ره افتاده‌ام من، با آنکه هر شب ناله‌ها چون مرغ شب سر داده‌ام من، در سر ندارم، هوسی چشمی ندارم به کسی، آزاده‌ام من. با آنکه از بی‌حاصلی سر در گریبانم چو گل، شادم که از روشن‌دلی پاکیزه دامانم چو گل، خندان‌لب و خونین‌جگر مانند جام باده‌ام، آزاده‌ام من..

ب
Azadeh

Hayedeh

Ali Tajvidi

1968


انا عندی حنین

“ I have a longing”


Music by Ziad Rahbani

Lyrics by Rahbani Brothers

Singing by Fairouz

1979

Translated by Hanneh Mira



أنا عندی حنین ما بعرف لمین

من دلتنگی‌یی دارم که نمی‌دانم برای کیست

لیلیی بیخطفنی من بین السهرانین

هر شب‌ از بین بی‌خواب‌ها می‌ربایدم

بیصیر یمشینی لبعید یودینی

به راه رفتن می‌کشاندم به دورها می‌بردم

تا أعرف لمین و ما بعرف لمین

تا بدانم برای کیست و نمی‌دانم برای کیست

عدیت الأسامی و محیت الأسامی و نامی یا عینیی إذا راح فیکی تنامی

اسم‌ها را شمردم و اسم‌ها را پاک کردم و بخواب ای دو چشمم(=عزیزم) اگر می‌توانی بخوابی

و بعدو هالحنین من خلف الحنین بالدمع یغرقنی و بأسامی المنسیین

و این دلتنگی به جا می‌ماند از پس همه دلتنگی‌ها در اشک غرقم می‌کند و در اسم‌های فراموش شده

تا أعرف لمین و ما بعرف لمین

تا بدانم برای کیست و نمی‌دانم برای کیست

أنا خوفی یا حبی لتکون بعدک حبی و متهیألی نسیتک و أنتا مخبى بقلبی

محبوبم ترس من از اینست که هنوز محبوبم باشی و فکر می‌کردم فراموشت کردم و تو در قلبم پنهان شده‌ای

و بتودی الحنین لیلیی الحنین یشلحنی بالمنفى بعیونک الحلوین

و دلتنگی می‌فرستی دلتنگی‌ شبانه –که- می‌افکند‌‌م به تبعید به چشمان زیبایت

تا أعرف لمین و ما بعرف لمین

تا بدانم برای کیست و نمی‌دانم برای کیست

وقتی به "برای آلینا" گوش دل می‌سپارم، احساس می‌کنم یک بوم نقاشی سفیدم و موحدی نقاش در منتهای لطافت و آرامی با چشمانی مهربان نگاهم می‌کند، با قلم‌مویی هنرمندانه‌ نوازشم می‌کند و رنگ‌هایی روشن و نقش‌هایی خلوت، خلوت ولی زیبا و به غایت لطیف را بر جانم می‌ریزد.. 


Spiegel im Spiegel

 Arvo Pärt

1999

I could compare my music to white light which contains all colours. Only a prism can divide the colours and make them appear; this prism could be the spirit of the listener.

 “Arvo Pärt”

برای کسانی که ارتباط با مداحی‌های رایج این زمانه را دشوار می‌یابند، روزهای خیلی سختی در پیش است. این‌که برای دو ماه تقریبا از هر گوشه و کنار و رادیو و ضبط و تلویزیون و بلندگوی این مملکت به طرزی افراطی نوایی پخش شود که برایت خیلی اوقات شبیه به عربده و هوار، گاهی به نظر همراه با رنگی ریاکارانه و متاسفانه اغلب خالی از سوز و دور از ادب باشد، هیچ آسان نیست. نمی‌دانم، شاید مشکل از من است اما این حجم از چنین صداهایی من را سنگ می‌کند و تکرارش در این روزها مثل پتکی می‌ماند که به این سنگ بکوبند. برای من و احتمالا کسان دیگری که قدری از نوحه‌خوانی‌های آرام و متواضعانه و سرتاپا ادب پیرمردی را در گوشه و کنار این مملکت چشیده‌اند و آن اشک‌های بی‌صدا را شاهد بوده‌اند و آن هق‌هق‌های کم صدای زیر چادر مشکی‌ها را لمس کرده‌اند، تحمل این روزها اصلا آسان نیست.

همه‌ی انتقاداتی که می‌تواند به هر دوره‌ای و به همه‌ی افراد وارد باشد به کنار، فقط تاملی بر مقایسه روضه‌خوانی‌های مرحوم کوثری و مداحی‌های جایگزین‌های معاصرش می‌تواند به صورت نمادین بخشی از تغییرات سهمناک و به گمان من بلایی که بر سر جامعه ایران، از پایین‌ترین سطوح تا بالاترین، به دست خودش در این سال‌ها رفته است را نمایان کند. نتیجه برای بعضی از ما محرم‎های سال به سال دریغ از پارسال است. درحالی‌که در جامعه‌ای اسما اسلامی زندگی می‌کنیم، رسما اغلب اثری از آن خورشید فروزان نمی‌بینیم. کانه در غربتی دوچندانیم. چاره گاهی این می‌شود که به خلوتی پناه ببریم و چند دقیقه‌ای در معرض نوحه‌ای قدیمی قرار گیریم تا اگر قسمتمان بود، سنگمان کمی ترک بردارد و جاری شویم.

 
تجلی نوا

مرحوم جهانبخش کردی‌زاده -بخشو-

با صدای دالیدا ارتباط برقرار می‌کنم. اَوِک لُ تام ش را خیلی دوست دارم و شیفته و مبهوت این اجرایش هستم. آدم به سختی باور می‌کند چنین اجرایی در عالم رخ داده باشد. آن‌قدر که صدا در منتهای صداقت است و احساس زنانه راست و درست. انگار برای خواننده در حین خواندن، سراسر جهان خالی بوده و تنها مخاطب، جان رنجورش بوده و نهایتا چند روح سرگردان در هوا. و شاید جانِ جان‌ها. اجرای میخکوب کننده‌ای است. فقط بی‌پناهی چشم‌هایش می‌تواند قلب آدم را به دو نیم تقسیم کند. تا ندارد.

 

Avec Le Temps

Dalida

Léo Ferré

1972

موسیو جویس "سلیپ" مکس ریکتر گذاشته بود. فیروز را متوقف کردم، هدفون را از گوشم درآوردم و قدری از لعل پراکنده در هوا نوشیدم. دقایقی مانده به پیاده شدن پرسیدم: دوست داشتیدش؟ موسیو با آن صدای بم پخته منحصر به فرد و سبک حرف زدن منحصر به فردترش می‌گوید: "شاهکاره. و آوانگارد، شبیه هیچ موسیقی دیگه‌ای نیس. شاید شبیه نقاشی‌های دالی. از اولین نت‌ها آدمو می‌گیره، تا بعد که بالا می‌بره. می‌تونم بگم یک گام جلوتر از موسیقی کلاسیک." این حرف برای من که چهارده سالیست گاه به گاه این مسیر را با تاکسی موسیو پیموده‌ام و تقریبا همیشه موسیقی کلاسیک از ضبط و احوالش شنیده‌ام، یعنی موسیو خیلی با این موسیقی ارتباط برقرار کرده. یعنی با آن یک قدم از خود قله هم فراتر رفته.

 

Sleep

Return

Max Richter

2015

ولی چرا این روزها همه مرا به اسپانیا می‌برند؟

امشب، یک لحظه، در مراسم سکوت آقای امجد -که نور دو دیده است-، زیر آسمان بدون ماه نیمه‌شب، و آن چند تک ستاره که رفیقم بودند، در ساعات پایانی میهمانی، بغضم کمی گره گشود، و به قدر کاسه‌ی گِلی کوچک دلم راضیتن را به کامم چشاندند. در کنار تو، چونا جانم.

هیچ چیز در عالم کم نبود، شاید بهشت شبیه چنین موقعیتی بود، بی هیچ شاخ و برگ و چشمه و رود اضافه‌ای. یا شاید حوض و نهرهای بهشت هم در درون میجوشید و جاری می‌شد، مثل آن یک آن سرخوشی که در جانم موج زد امشب، چونا جان.

به چادر گل‌‌گلی ام خندیدی و گفتی حق نیست که بچه‌ای ندارم که کمی جبران کند این همه حرصی که به ام‌حنه داده‌ام را. بعد با سرعت بیست کیلومتر راندیم و به لالایی هشت ساعته مکس ریکتر دل سپردیم که مثل ما نمی‌خواست امشب تمام شود، و تو پرسیدی که این چه نوای لامصب -و لابد سحرآمیزی- است که دارد همه گذشته‌ات را ریویو می‌کند. رزق لایحتسبم بودی چونا..

 

   Sleep

Who's name is written on water 

Max Richter

2015

هوا که این‌طور، مثل امروز عصر، سگ‌مصب می‌شود، زیر باران راه می‌روم و به این فکر می‌کنم که باید بار و بنه‌ام را جمع کنم بروم در یک شهر بندری سرد که ابرهای خاکستری و باران‌های‌ فراوان دارد، ریشه بدوانم. نم‌گرفته و کمی دیر به کلاس می‌رسم. جای صندلی من طبق معمول کنار پنجره است و مثل همیشه منم که پرده‌ها را کنار می‌زنم و پنجره را باز می‌کنم. شانسی که این ترم آورده‌ام این است که کلاس طبقه ششم است و من از ساعت شش تا هشت که حدود غروب این موقع سال است، یعنی در عزیز‌ترین وقت روز، این پنجره و آسمانش را کنارم دارم. اگر مثل امروز روزی باشد، هدفونم‌ را هم می‌چپانم در گوشم و زندگیم را به دور از کلاس در ابرها و رویاهایم پی می‌گیرم. صدای پرنده‌های آسمان و بسته در دلم، در چنین هوایی، زود اشکم را در می‌آورند. خم می‌شوم الکی بند کفشم را سفت کنم تا آن زیر اشکم را قبل از این‌که کسی ببیند امحا کنم که صدای ویبره‌ی کاتیوشا را روی میز می‌شنوم. ادی است. نوشته که نشسته روبروی پنجره کارگاهش و صدای موسیقی‌. ننوشته، ولی لابد جای من هم خالی است، آنجا، کنار آن پنجره‌ نازنین. من هم اوضاع را تشریح می‌کنم. می‌دانید دختره‌ی دیوانه چه جوابی می‌دهد؟ "خیلی دوست داشتم بی اف‌ت بودم، مسیج می‌دادم، اچ! کلاسو بپیچون! دم درم!"

Halfaouine

Le Voyage de Sahar

Anouar Brahem

2006

"استذکار" مصدری از باب استفعال است و این باب غالبا در معنای طلب و کوشش و خواستن به کار می‌رود. حالا اگر لحاظ کنیم که تاروپود خود "ذکر" هم تنیده در طلب است، قدری از غوغای این واژه رخ می‌نماید. انور ابراهم اهل تونس است و شاید برای همین است که آلبوم آخرش "استذکار"، که تقریبا چهار سال پس از اتفاقات تونس و پس از سکوت نسبتا طولانیش منتشر شد، این همه طعم خاورمیانه‌‌ای دارد. "استذکار" برای من پر است از خیابان‌های تونس، خیابان‌های قاهره، خیابان‌های صنعا و اسکندریه و منامه و سوئز، و بیش و پیش از همه پر از هشتاد و هشت خیابان‌های تهران. فوج شکوفه‌های بی‌نوای سرمازده اول بهارها را در دامن و سرنوشت غریب این تکه خاک‌ها که خاورمیانه خوانده می‎شوند را بر پیشانی دارد. راستی خداوند چند بار در سوره بقره  امر به "ذکر" کرده است؟

souvenance

  

Improbable Day

 

Souvenance

Extraordinary events had suddenly shaken the daily lives of millions of people. We were propelled toward the unknown with immense fears, joys and hopes. What was happening was beyond our imagining. It took a long time before I was able to write this music.

Anouar Brahem, 2014

یک روزهایی هم، یک روزهایی مثل امروز هم، که چله تابستان است و ابریِ پاییزِ هیچ بندرگاهی در عالم برایم نیست، سیگور روس را با یک لیوان آب سرد، مثل یک قرص صبحگاهی بالا می‌دهم تا ثانیه‌های بی‌صاحب در من نمانند و از من عبور کنند، بگذرد این خفگی، بشکند این تنگنا و بغض، فروخورده شود. امواج این موسیقی، مثل امواج دریای پرآشوب صبحگاه یک خلیج سرد و پر از مه، تازیانه می‌زند بر خواهش سلول‌سلولم و گوشم که پر شد از نغمه‌ها، دیوار روبرویم گم می‌شود و قاب بارانی اتوبان رشت تصویر جلوی چشمانم می‌شود، درست همان وقت که به ادی تکست کردم "یکی از این‌ها خیلی خوب است. می‌ترسم گیر بیفتم." و ای دل و جان غافل که فی‌الواقع الردی گیر افتاده بودم.

 

Varúð

2012

Sigur Rós

ایوان شمس دوئت ویلنسل پیانو آلمان ارمنستان یک شب زمستانی کدر

برای آنیا لخنر رفته بودم که با ویلنسل آسمانیش آروو پارت و گورجیف و سیلوستروف بنوازد و کاسه آبی بپاشد بر زنگارها و حرمان‌هایم

جوان ارمنستانی پیانیست مبهوت و متحیر و شگفت زده و میخکوب و خونابه فشانم کرد 

وقتی که در میانه برنامه آنیا رفت و آرتور آوانسف ماند با تک نوازی موسیقی‌های ساخته خودش

نه با آروو پارت، نه با گورجیف و نه با سیلوسترف، به قول حسین متقی با آوانسف به خانه برگشتم و "تو از درختان سدر لبنان زیباتری" اش

که به‌غایت زیبا بود، به همان زیبایی سدرهای لبنان




You are more beautiful than the cedars of Lebanon and myrrh dropped from my finger

Artur Avanesov

لبیروت

“For Beirut”

Lyrics by Joseph Harb

Translated by Hanneh Mira

 

To Beirut

برای بیروت است

لبیروت

A“Salam” from my heart to Beirut

سلام قلب من برای بیروت است

من قلبی سلام لبیروت

And kisses to the sea and the houses

و بوسه های قلبم برای دریا و خانه ها

و قبل للبحر والبیوت

To a rock that looks like an old sailor’s face

و برای آن صخره که به چهره ملاحی از دوردست ها می‌ماند

لصخرة کأنها وجه بحار قدیم

Beirut.. that is a wine made from the soul of its people

بیروت ... که میی است از روح مردمانش سرشته

هی من ... روح الشعب خمر

Beirut.. her sweat is bread and jasmine

بیروت ... که عصاره‌ی جانش نان و یاسمین است

هی من ... عرقه خبز و یاسمین

How did her taste change to fire and smoke?

چه شد که طعم آتش و دود گرفت؟

فکیف صار طعمها ... طعم نار و دخان

To Beirut

برای بیروت است

لبیروت

Beirut has a glory made of ashes

شکوهی از تبار خاکسترها برای بیروت است

مجد من رماد لبیروت

From blood of a child that was held on her arm

که از خون طفلی که بر دستانش حمل کرد

من دم لولد حمل فوق یدها

The light of my city got dark

روشنای شهرم تاریک گشت

أطفأت مدینتی قندیلها

Her door got closed

درهایش بسته شد

أغلقت بابها

She became alone in the night

بی‌کس تنها شده در خاموشی ماند

أصبحت فی المسا وحدها

Alone with the night

تنها او و شب

وحدها و لیل

You are mine, You are mine, Oh embrace me, You are mine

تو از آن منی، تو آن منی، آه مرا در آغوشت گیر که تو از منی

أنت لی، أنت لی، آه عانقینی أنت لی

My flag and tomorrow’s stone and travel’s wave

بیرق منی و سنگ بنای فردایم و موج سفرم

رایتی و حجر الغد و موج سفر

The wounds of my people have blossomed

که شکفت زخم‌های مردمم، شکفت

أزهرت جراح شعبی أزهرت

And tears of mothers

‌ و اشک‌های مادران

دمعة الأمهات

Beirut, You are mine.. You are mine

تو بیروت منی ... تو از برای منی

أنت بیروت لی ... أنت لی

Oh embrace me

آه مرا در آغوش خود گیر

آه عانقینی

 

Music by Joaquín Rodrigo

Arranged by Ziad al-Rahbany

Singing by Fairouz

1987

یکی از کشف‌های این سال‌های اخیرم، پیر نادیده‌ام و راه‌گشای گران‌مایه لحظات خوبم، موجودی است به نام استفان میکوس، موسیقیدانی که از شانزده سالگی مجنون‌وار صدها هزار جاده و فاصله را درنوردیده، بسیاری از سرزمین‌ها –به ویژه سرزمین‌های شرقی و جنوبی- را کاویده، موسیقی و سازهای کهنشان را از اساتید گمنام محلی آموخته و به سوی خاکی دیگر رهسپار شده است.

تمام آثارش به تنهایی خلق و اجرا شده‌اند و حال و هوای به شدت رازآمیزی دارند. از آن‌ها که شنیده‌ام، برخی تنها اعجاب و ستایشم را برانگیختند و برخی را بسیار نزدیک یافته‌ و عمیقا بدان‌ها متصل شده‌ام. به‌ویژه وقتی‌که می‌خواند، با آن اصالت بدوی و آن کلمات به ظاهر نامفهوم، جادو می‌شوم. صدایش تمام اجزا و جوارح جسم و جانم را بیدار می‌کند. مثل آن که بعد از قرن‌ها زیستن در غربت و میان همهمه‌های ناآشنا، بالاخره کسی پیدا شده که به زبان مادریشان سخن بگوید.

ازجمله بسته و شیفته‌ی این کارِ "برای ویس و رامین" اش هستم که به‌خصوص صدایش به نحو غریبی قصه‌گوست، مرا بر قالیچه سلیمانی می‌نشاند و از اعماق روحم به افق‌های ابدیت می‌برد. انگار من هم که عزلت‌نشین کنج دلم در این گوشه عالمم، هم‌سفرش بوده‌ام در این شیدایی.

 

For Wis and Ramin

Til the End of Time

Stephan Micus

1978

 

 

Some years ago while travelling in a bus in Nepal it became clear to me how the perfect music should be. It was a very strong experience. We were driving through a valley at quite low altitude, maybe four to five hundred meters. In that area the landscape was very fertile. There were rice fields, water buffalos, children, trees, parrots and colourful villages full of vibrant life. Behind all of that one could see the mountains standing seven, eight thousand meters high, an inhospitable zone where no one can live. They appeared to be a symbol of eternity and with their shining snow peaks, also of purity. These two things side by side, colourful life and the eternal pure and unreachable, sometimes one dominating, sometimes the other, struck me to be the image of perfect music. The two opposites complemented one another; the fields would not have been so interesting without the mountains, and the mountains without the fields simply too cold. In my music I intend to have both of these elements present, the love of life’s emotions and this dimension of the eternal, unreachable. Music which emphasizes only one of these aspects becomes either too sweet or too cold. The perfect balance of course, will appear for each listener to be in another place.

 “Stephan Micus”

حبیتک بالصیف

“ I loved you in summer”

 

Music & Lyrics by Rahbani Brothers

Singing by Fairouz

Translated by Hanneh Mira

 

بایام البرد و ایام الشتی

در روزهای سرد و روزهای زمستانی

In the days of cold and days of winter

و الرصیف بحیرة والشارع غریق

که پیاده‌رو ها دریاچه می‌شد و خیابان‌ها غرقه درآب

When the pavement was lake and the street was drowned

تجی هاک البنت من بیتها العتیق

دخترک از خانه‌ی قدیمی‌اش بیرون می‌آید

That girl comes from her old house

و یقللا انطرینی وتنطر عالطریق

و می‌شنود که منتظرم باش پس به انتظار می‌ایستد

He tells her "wait for me" and she waits for him in the road

و یروح وینساها وتدبل بالشتی

و او می‌رود و از خاطر می‌برد دخترک به انتظار پژمرده در باران را

And he leaves and forgets all about her while she wilts in the rains

حبیتک بالصیف

تو را دوست داشتم درحالی‌که تابستان بود

I loved you in summer

حبیتک بالشتی

تو را دوست داشتم درحالی‌که زمستان بود

I loved you in winter

نطرتک بالصیف

در تابستان منتظرت بودم

I waited for you in summer

نطرتک بالشتی 

در زمستان چشم به راهت باقی ماندم

I waited for you in winter

و عیونک الصیف وعیونی الشتی

و چشمان تو تابستان بود و چشم های من زمستان

Your eyes were summer and my eyes were winter

و ملقانا یاحبیبی خلف الصیف و خلف الشتی

و گویی دیدارمان ورای تابستان و زمستان بود یاحبیبی

Our meeting habibi was beyond the summers and beyond the winters

مرقت الغریبة عطیتنی رسالة

غریبه ای عبور کرد و به من نامه‌ای داد

A stranger passed by and she gave me a letter
 

کتبها حبیبی بالدمع الحزین

که یارم آن را با اشک‌های اندوهش نوشته بود

which had written by sad tears of my beloved

فتحت الرسالة حروفا ضایعین

نامه را گشودم و حروفش را نیافتم

I opened the letter, but the words were been lost

و مرقت ایام و غربتنا سنین

روزها گذشت و سال‌ها ما را از هم دور کرد

Days passed and the years drew us apart

حروف الرسالة محیها الشتی

حروف نامه را باران محو کرده بود

And the words of the letter were removed by the rain

 Note: the word for winter and rain, Sheti, is the same in Lebanese Arabic.

 

خدایا رحم کن بر من پریشان‌وار می‌گردم

“O, God! Have mercy on me! Distracted, I whirl”

 

Words by Rumi

Singing by Nusrat Fateh Ali Khan 

Translated by Huma Dar

 

نه من بیهوده گرد کوچه و بازار می‌گردم

Not frivolously, around the alleys and bazaars, I whirl

مذاق عاشقی دارم پئ دیدار می‌گردم

Lover’s temperament, I have — to have one glimpse of my Beloved, I whirl

خدایا رحم کن بر من پریشان وار می‌گردم

O, God!  Have mercy on me!  Distracted, I whirl

خطا کارم گنھگارم به حال زار می‌گردم

I am guilty, I am sinful: in this wretched state, I whirl

شراب شوق می‌نوشم به گرد یار می‌گردم

Desire’s wine I imbibe; around the Friend, I whirl

سخن مستانه می‌گویم  ولے  هوشیار می‌گردم

Intoxicated speech, I utter, even while soberly, I whirl

گھےخندم گھے گریم گھے افتم  گھے خیزم

Sometimes I laugh, weep sometimes; sometimes I fall, rise sometimes

مسیحا در دلم پیدا و من بیمار می‌گردم

Messiah, in my heart, I bear; and I, the infirm, whirl

بیا جانا عنایت کن تو مولانای رومی را

Come, O Beloved!  Indulge Maulana Rumi!

غلام شمس تبریزم قلندروار می‌گردم

Shams Tabrizi’s slave I am; like a qalandar, I whirl