یا رب چو من افتادهای کو؟
اکثر اوقات صدای خوانندههای زن حسی ناخوشایند برایم میسازد. درست است که من اساسا صداهای بم را دوست دارم و عود و ویلنسل سازهای محبوبمند و این موضوع میتواند بر رابطه من با صداهای زنانه تاثیر جدی بگذارد، ولی ماجرا اصلا به این موضوع محدود نمیشود. این حس ناخوشایند که گاهی در حد آزار جدی میشود متاثر از دلیل دیگری هم هست. توصیفم دقیق نیست ولی این آزردگی تا حدی ناشی از امری غیرصادقانه و تصنعی است. چیزی شبیه به اینکه احساسی جایی که نباید و طوری که نشاید بیرون ریخته شود.
مثلا برای یک دوره طولانی اگر من در موقعیتی بودم که صدای هایده پخش میشد و مناسبات طوری بود که نمیتوانستم موقعیت را ترک کنم یا بخواهم صدا قطع شود، دچار آزار روحی جدی میشدم. نه که لذت نبرم، بلکه به معنای دقیق کلمه مورد آسیب واقع میشدم. البته من هم متوجه باز بودن و وسعت خارقالعاده صدای خانم خواننده بودم، ولی حس خواندنش خیلی اذیتم میکرد. درواقع میتوانم بگویم حالم را بد میکرد.
سالی مصر بود که بین من و صدای هایده آشتی برقرار کند و این اتفاق رخ نمیداد. تا وقتیکه اتفاقی اولین اجرای رادیویی مرحومه، آزاده، را شنیدم. "آزاده" اجرایی است به شدت دوست داشتنی برای من. جالب است که با اینکه خانم خواننده در این اجرا هم خیلی به اصطلاح بالا میرود، من نه تنها آزار نمیبینم که عمیقا با صدا ارتباط برقرار میکنم و همسفر میشوم. آنقدر که به نظرم بالارفتنها و حس خواندن این کار اصیل و صادقانه است، در همراهی موسیقی علی تجویدی و شعر رهی معیری. با آنکه همچون اشک غم بر خاک ره افتادهام من، با آنکه هر شب نالهها چون مرغ شب سر دادهام من، در سر ندارم، هوسی چشمی ندارم به کسی، آزادهام من. با آنکه از بیحاصلی سر در گریبانم چو گل، شادم که از روشندلی پاکیزه دامانم چو گل، خندانلب و خونینجگر مانند جام بادهام، آزادهام من..
- ۹۵/۰۸/۰۵