- ۳۰ دی ۹۵ ، ۱۲:۳۳
- ۱ نظر
اریحا و حنا و یحیا و ارمیا و حیفا و یوحنا. اسم هفتمی با پدرشان. البته با رضایت من. دلم هفت تا قد و نیمقد میخواهد که با کمک یک دایه باهاشان بزرگ شوم. مدرسه هم نمیفرستمشان. عنوانها و محتویات درسی را خودم تعیین میکنم و معلمها را هم خودم انتخاب میکنم. فارسی و عربی و انگلیسی اجباری است و تاریخ جهان و ایران و ریاضیات. از بین لاتین، فرانسوی، یونانی، عبری و اردو هم باید یکی را انتخاب کنند. جغرافیا و طبیعت و موسیقی به جز درس معلم همراه با خودم و در سفر. گاهی هم با خودم بارشان میکنم میرویم مینشینیم زیر نگاه آقای امجد و پشت سرش نماز میخوانیم. از همین لحظه هم که در خیال ثبتشان میکنم به خودم یادآوری میکنم که هر چیزی ممکن است از این هفت تا در بیاید. از قاتل زنجیرهای تا دیوانه زنجیری تا.. تا.. تا.. در این لحظه متوهم که من در آن قرار دارم، تصور میکنم که این پیشفرض را پذیرفتهام. ولی کجا مادر بودهام که بفهمم بین نزیسته و زیسته این تجربه چندهزار کهکشان فاصله هست؟