علی قبة الرمان
مناسک خوردن انار به گمانم، حتا میتواند از یک نیایش فراتر رود و شبیه یک غسل تعمید باشد. انگار پاک کند آدم را. بشوید از درونش آلودگیها را. امشب آرامآرام انارم را در خلوت و سکوت خوردم و اشک چشمم را دانهدانه پایش چکاندم. آخر دیشب پس از کلی وقت نسبتا آرام خوابیده بودم و امروز پس از قرنی کمی احساس سبکی میکردم. دم برگشتن از گرمدره رفتم چند کلمهای با مشحسن صحبت کنم که دربان کارخانه است و یک پیرمرد نمکین با لهجه غلیظ یزدی. سراغ خانوادهاش را گرفتم. گفت عقدکنان نوهاش امروز اردکان بوده و نتوانسته برود. بعد گفت چند وقت است که میخواسته چیزی را به من بگوید. بعد بغض کرد. دو قطره اشک آمد گوشه چشمش. خیلی نامنتظره بود. جا خوردم. با صدایی که هنوز بغض داشت، باز گفت چند وقت است میخواسته به من بگوید هر بار که من را میبیند دعا میکند خدا آرزوی دلم را، هرچه که هست، برآورده کند ولی خجالت میکشیده به من این حرف را بزند. گفت با این اخلاق و پوشش، هیچ شباهتی به آدمهای این زمانه ندارم و هر بار برایم دعا میکند که خدا هرچه که در دلم است را به من بدهد. گرمایی سیال تا پشت پلکم آمد. به یاریش، همانجا متوقف شد. دو سه ساعت قبلترش مهندس مرصاد آمده بود سراغم. گفته بود یک تشکر به من بدهکار است. پرسیده بودم چرا. گفته بود نمیداند خواهر داشتن یعنی چه ولی دو هفته پیش که با من راجع به گلنار صحبت کرده، واقعا احساس کرده که دارد با خواهرش مشورت میکند. نمیدانستم چه باید بگویم. آن لحظه هم جا خوردم. عصر یک بچه گربه سیاه سرراهم قرار گرفت و آمد دنبالم. خیلی کوچک و خیلی مودب. برایش شیر خریدم. فکر میکنم اگر این لطفها، به خاطر جادوی دانههای انار نیست، پس به خاطر چیست؟
- ۹۵/۱۰/۰۲