- ۲۱ تیر ۹۸ ، ۲۱:۰۰
- ۱ نظر
و غربتشان را از نواهای استفان میکوس بیرون میریزند
اسم کار هست تا انتهای زمان
از آلبومی به همین نام
Til the End of Time
Stephan Micus
1978
Til the End of Time
Stephan Micus
1978
نازنین من دیشب چهار ساعت با هم حرف و حرف و حرف زدیم اما هنوز یک تریلی حرف توی سرم مانده که گذاشتمشان یک عصر سر صبر وقتی کنارم نشستهای برایت مزه مزه کنم. شاید با اشکهایم پای کلمهها را هم تر کردم اما به هر صورت شکی ندارم که در همان فاصلهی کمتر از کسری از ثانیه که حرفها از دهانم درمیآید، جایی در جان تو بی هیچ سوء تفاهم و لنگی، به تمامی دریافت میشوند. اگر آن عصر طلایی را خدا قسمت کند برایت شرح خواهم کرد بخشی از تجربه این سالهایم را با هستی. تجربهای که در بود و نبود تو شکل گرفت. تو نبودی و نبودنت بی سوزنی اغراق آخرت پدر در بیاری بود. با این وجود لایهای از حضورت همیشه بود و سایهای از جان تو بیشتر وقتها حاضر بود. هر بار فیلمی دیدم، کتابی خواندم. آدم غریب عجیبی کشف کردم یا آدم غریب عجیبی آمد سر صحبت را با من باز کرد. در هر جادهای که غروب شد. هر نتی از موسیقی مکس ریکتر که شنیدم. هر لباسی که ساختم. هر فکر و ایدهای که به سرم زد. هر جا توقف کردم. تو انگار کنار من ایستاده بودی و نتیجه اینکه گفتگوی درونی من با تو در این پنج سال حتا به اندازه یک روز هم تعطیل نشد. تو به نرمترین و شیرینترین شیوه ممکن که خاصیت توست در من رخنه کردهای و این بود و نبودِ همزمان، بزرگترین تناقضی است که منِ این سالها دارم در رابطه با تو تجربه میکنم. مثلا همین دیشب به طرزی غیرعادی انگار نشسته بودی روبرویم و حرف میزدی. خیلی نزدیک بودی و خدا وکیلی هیچ جوره نمیشد با این واقعیت که الان ته دنیایی کنار آمد. اما خب همزمان نبودی. نمیشد سر سکههای بیستوپنج تومانی که برای صاف کردن دنگ و حساب همیشه مصر به جابجا کردنشان بودی دعوایت کرد و جهان بازی دستهایت با قاشق و لیوان روبرویت را کم داشت. سالی جانم یک خلیج حرف اینجا در دلم ماوا گرفته که هیچ گوشی شنواتر از گوش تو در جهان برایشان سراغ ندارم. اسکایپ و هزار زهرمار دیگر هم جای یک ثانیه نفس کشیدن در فضای حضور تو و دیدن روی ماه تو و جای یکی از بغل کردنهای تو را نمیگیرد. به تکنولوژیها بگو بتازند و هر روز ابعاد و جزئیات جدیدی از مجاز را در جهان بیافرینند. بگذار مرزهای دانش هر روز درنوردیده شود. همهشان روی هم جای یک آن از ادراک حضور جان مومن تو را نمیگیرند و هیچ کدام به قدر ارزنی بودنت را که حجتی آشکار و ملموس بر رحمانیت اوست نمایندگی نخواهند کرد. میخواهم بگویم اینجا بیابان را اگر سراسر شب گرفته باشد، تو برای من تا ابد زیر آن نور زیبای شمسا میدرخشی.
f
-Path 17 -before the ending of day
Max Richter
2015
صبح چهارشنبه است. صبح چهارشنبهای که شبیه چهارشنبهها نیست و به روز دیگری هم نمیماند. جان میکنم تا از جا بکنم. سرم سنگین است و همه جانم. میکشانم خودم را تا شرکت، ساعت ده صبح شده است. یک خروار کار روی میزم، مانیتور مثلا روبروی چشمهایم، پشت چشمهایم گلولههای ساکتی که اسیر شدهاند، نه راهی به پیش دارند نه جانی به پس. حتی یک ترک از آن 60.7 گیگ موسیقی که اینجا روی کامپیوترم ریختهام جوابگوی حال و مناسب لحظه نیستند. فقط دعای عزیز مجیر وقتی حقش با صدای بینظیر سیدجواد ذبیحی ادا شده باشد، میتواند غمهای گلگرفته را از ناخودآگاه بالا بیاورد و آدم را در این لحظات ناکجایی کمی با خودش آشتی دهد.
Doaye Mojir
Seyed Javad Zabihi
آقای محمدرضا لطفی عزیزم هنوز هم من را دنبال میکنید؟ دورادور؟ این بار کمی دورتر؟ از آن دنیا؟ میشود یک گوشه از توجه و حواستان به من باقی بماند؟
در این صبح پاییزی با سردردم استفان میکوس میشنوم. گریهها از دلم تا گلویم بالا میآیند، دوباره از گلویم میریزند پایین روی دلم و آن وسطها به آن کودک نشسته در عصرگاهان میگویم میدانم فرسنگها فاصله هست، اما بضاعت من برای صادق بودن، صداقت ورزیدن و صادقانه زیستن اینقدر بود. وسعم همین بود.
To the Evening Child
1992
این موسیقی را بشنوید و ببینید چطور یک صدای زنانه میتواند در مرزهای زنانگی و مردانگی خود را ادا کند. آنجا که متصف به صفت انسانیست اما تنها به واسطه ویژگیهای طبیعی، رنگ زنانه دارد. بی نمایش آن زنانگی که متعلق به یک نفر است نه همه عالم. در حریم خصوصی آدمها معنابخش است نه کف خیابان. آنقدر این نقطه مرزی است که ممکن است یک لحظه دربمانیم که این صدا، صدای یک زن است یا یک مرد. اگر فیروز را کنار بگذاریم که جایگاهش برای من با هیچ خواننده زنی عوض نمیشود. این صدا و صدای النی کارایندرو ایدهآل من از خواندن است. اگر مشق خواندن میکنم، از طلبی نشسته در پس جانم است که رسیدن به چنین افقی را انتظار میکشد.
Motel Suicide
Megumi Satsu
Silicone Lady
بعضی کارهای شجریان، به خصوص کارهای قدیمیش را سالهاست شاید بیش از صدها بار شنیدهام. با اینحال هر بار به وقت درستش که میشنوم، سر سوزنی از معنا، ابهت، شُکوه و درستی کار کم نشده است. کار خوب جاودانه است. فصل ندارد.
Chahar Bagh
Mohammadreza Shajarian
Faramarz Payvar
صدای حمیرا را خیلیکم شنیدهام ولی آن دو سه آهنگی که شنیدم برای من جیغجیغی تمامعیار، سوهان گوش و روح و مصداقی بارز از بروز یک زنانگی غیرطبیعی و نمایشی و غیرقابل تحمل بود. شگفتی وقتی رخ میدهد که این آهنگ "من طالب وصلت نبودم"ش برایم مقبول میافتد. چه اتفاقی میافتد که صدایش اینجا انگار این همه از دلش درآمده است و اینقدر دل را میسوزاند؟ به گوش من در این صدا یک شکوهی صادقانه در حال رخ دادن است.. حس خواننده با حس شعر و موسیقی همراه و هماهنگ است.. نمیخواهد جلو بزند.. پا از نمایش انگار پس کشیده.. شاید در مقطع خواندنش آزردهتر از آن بوده که حس نمایشی جای جولان بیابد.. نمیدانم، هرچه هست برای من کار میکند. گفتم مگر جویم تو را در خلوت دل.. دنبال دل افتادهام منزل به منزل..
Be Donbale Del
Homeyra
Ali Tajvidi
1966
نمیدانم حماسه چیست. خاک سرزمین مقدس را تاکنون لمس نکردهام. اما این موسیقی مثل یک نسیم بر خونم میوزد. نسیمی که کمکم شدت میگیرد، باد میشود، جانم را مواج میکند و احوالی ناآشنا را از پس ماجرا به سطح میآورد. خون در رگهایم به حرکت درمیآید. احساسهایی میبخشدم که مختصات تجربهشان را در زندگیم نداشتهام. مثلا مادری میشوم فرزند از دست داده، که گرچه مغموم اما سربلند است. مجدی دارد که با حزنش در هم پیچیده و حالا جهانی نمیتواند به مقابلهاش بایستد. این نواها از بخشی از احساس من به ارض موعود پرده برمیدارد که برای خودم هم ناشناخته است. فلسطینیم میکند. شور و شجاعت و مقاومت را در وجودم برمیافروزد. دوباره زندهام میکند.
Alzekrayat
Farah
Marcel Khalife
1981
میبردم به آسمانهای روح
به آن نقطه که بر زخمها مرهم مینهند
و آلوده بودنها را میشویند
جایی نزدیک به لا خوف علیهم و لا یحزنون
که اندوهها را میبرند و بیقراریها را
و میگویند تمام شد
همهاش تمام شد
اینجا فقط امن است و امان
Leila
Nomad Songs
Stephan Micus
2015
آروو پارت گاهی برایم به یک مقنی قدیمی میماند، که اولا از میان این همه هیاهوهای روی زمین، حفر راههای زیرزمینی و جستجوی آب در سکوت و انزوا و فردیت را برگزیده است و ثانیا عمری آنقدر در این راهها نقب زده است که به خوبی میداند کدام مسیرها به آب میرسند. او چون پیر حقیقی هر طریقتی، خودش شبیه راهش شده و طوری زیسته که حالا ما با کاریزگر کارکشتهای روبروییم که خود به هیات یک کاریز قدیمی درآمده است. او آرام و بیصدا و تنها، سالها آب را به صبوری جسته و در این مکاشفه مسیرهایی درونی که به آب میرسند را چنان یافته و گشوده که آب که پاکی و روشنی و نوا و سکوت توامان است در مجراهای وجودش جاری است. آدم اگر این را بداند و کمی صبوری کند یکی از جدیترین لذتها برایش این میشود که خودش را پشت سر او بیندازد، آرام آرام در تاریکی، خلوت و سکوت یک کاریز زیرزمینی با نور فانوس این پیرمقنی و آرامش و سکوتی که از وجود کاریزگر میتراود، قدم بردارد، همراه با راههایی که او باز میکند، خودش و جهان را همزمان کشف و شهود کند و خیالش تخت باشد که در این کاریز و با این مقنی راه بلد حتما به آب میرسد.
Sarah Was Ninety Years Old
Miserere
نوزدهم بهمن ماه هشتاد و سه
ساعت حدود دو بعدازظهر
سینما فلسطین
هوای سرد
برفی که کم و بیش میبارد از صبح
بیحوصلگی تمام
خلق گرفته از نمیدانم چه
خستگی انتظار در صف فیلم به یاد نمیآورم که
گرسنگی
و یخزدگی
یک نگاه دوباره به برنامه
یک فیلم سه ساعته یونانی
همین الان
اسمش هم بدی نیست
شک نمیکنم
خودم را پرت میکنم به سمت صندلی گرم و نرم داخل سالن
یا نصیب یا قسمت
و معجزه غافلگیر کننده دشت گریان
حدود سه ساعت تصاویر خیره کننده و موسیقی مبهوت کننده و لذت مواج در رگها
Memories
The Weeping Meadow
Eleni Karaindrou
2004
برخلاف هایده که ارتباطم خیلی خیلی سخت و دیر و نهایتا به ندرت برقرار شد، ارتباط با صدای پریسا برایم دشوار نبود. حس صدایش با ذائقه من سازگارتر بود. یک زمانی خیلی این آهنگ را میشنیدم. هنوز هم دوست دارمش و گاه گاه احساس میکنم نیاز به شنیدنش دارم.
Tanha To Beman
Parissa
Abbas Khoshdel
1971
خانم فیروز با صدای محشرتون بخونین برامون و صبحمون رو منوّرتر کنید..
ثلج ثلج
“ Snow.. Snow ”
Music and Lyrics by Rahbani Brothers
Singing by Fairouz
1992
Translated by Hanneh Mira
تلج تلج عم بتشتی الدنیی تلج
برف برف، کل دنیا داره برف میباره
و النجمات حیرانین و زهور الطرقات بردانیین
و ستارهها حیرانن و شکوفههای راها سردشونه
تلج تلج عم بتشتی الدنیی تلج
برف برف، کل دنیا داره برف میباره
و الغیمات تعبانین عالتلة خیمات مضویین
و ابرها باردارن روی تپه خیمههایی نورانی
و مغارة سهرانه فیها طفل صغیر
و یه غار بیداره در اون یه طفل کوچکه
بعیونو الحلیانی حب کتیر کتیر
چشمهای زیباش پر از محبته
تلج تلج عم بتشتی الدنیی تلج
برف برف، کل دنیا داره برف میباره
کل قلب کل مرج زهر فیه الحب متل التلج
در هر قلب و هر دشتی محبت مثل برف شکوفه زده
و جای رعیان من بعید
شبانهایی از دوردست درحال آمدنن
وین الطفل الموعود؟
کجاست آن کودک موعود؟
هون یا رعیان من بعید
اینجاست، ای شبانهای دوردستها
هون اللیل المنشود
این همان شب بشارت داده شده است
تلج تلج شتی خیر و حب و تلج
برف برف خیر و محبت و برف رو میبارونه
على کل قلب و على کل مرج
بر هر قلب و بر هر سبزهای
ألفة و خیر و حب متل التلج
الفت و خیر و محبت رو مثل برف
در یک صبح پاییزی که شاید آخرینش برای خیلیها و من باشد، این صدای تار میتواند کمی از خندق بیگانگی بین ما با اینجا و اکنون را روایت کند.
When the Moon Whispers
Dariush Dolatshahi
1995
گرچه امحنه از آن گونه نادری است که همواره برایش سکوت، زیباترین موسیقی جهان است، ابوحنه، هر وقت بود، از ضبط ماشینش آوای موسیقی سنتی بلند بود. شجریان و ناظری و سراج و یک دورههایی مختاباد و آن آلبومهای اول افتخاری. بین اینها شجریان در رتبه اول بود، با اختلاف از سایرین. اینطور بود که ما با صدای شجریان بزرگ شدیم و حالا با وجود ذایقههای متفاوت در موسیقی، مشترکا اهل شجریان شنیدنیم. نمیفهمیم چطور ممکن است سخت باشد و صبوری بخواهد شنیدن آوازهایش. برای ما گوش سپردن به شجریان، مثل دور هم خوردن ناهار روز جمعه بخشی از روال زندگی است. ماجرا این نیست که صدایش را خیلی دوست داریم یا نه. ماجرا اینست که ما را بر این صدا عادت افتاده است. از آنها نشدیم که بدون آوردن استاد، نام استاد را بر زبان نمیآورند، فقط به صدایش خو گرفتیم و این صدا طی این سالها تبدیل به بخشی از استخوان و خون ما، بخشی از وجود ما شد. اینست که گریزی نداریم جز رجوع مکرر به این جزء از خودمان. دیر و زود دارد، کم و زیاد دارد، ولی تعطیلی بردار نیست.
Delshodegan
Mohammadreza Shajarian
Hossein Alizadeh
1992
سر رو به پایین، نگاهی که تا آخر هم از روی زمین بالا نمیآید، نحوه شریفی که دستش را روی صورت قرار میدهد و شرم زنانه حقیقی و نازنینش را بگذارید کنار اداها، بازیها و شو آفهای رایج خوانندهها. توجه کنید که این فیلم نه مربوط به ابتدای کار و گمنامی که متعلق به دوره میانسالی و اوج محبوبیت او در سراسر جهان عرب است. چند ماه پیش مصاحبهای دیدم که در یک فستیوال موسیقی در قاهره در خلال جنگهای داخلی لبنان با او صورت گرفته بود. ترکیبی بود از کمحرفی خیلی شدید، خجالت و شرمی اصیل و غروری تحسین برانگیز. اینکه صدایت هر صبح از همه کافهها و رادیوها به خیابانها بریزد ولی چنان فهمیده و عمیق باشی که از خود بیگانه نشوی امر سادهای نیست. مصاحبهگر کارکشته مصری هرچه در چنته دارد رو میکند که فیروز جوابهایش از دو جمله بیشتر شود و هر بار ناکام میماتد. در همان مصاحبه میپرسد چه احساسی داری که در همه کشورهای عربی برایت سر و دست میشکنند، تصویرت در خیابانهاست و این قدر محبوبی. فیروز پاسخ میدهد: " الحمدلله.. هی نعمة.. نعمة الله یدیمها..". الحمدلله.. نعمت است.. نعمتی که خدا مستدامش بدارد.. بی کلام اضافهای. مجری میپرسد چرا درحالیکه جنگ داخلی است و در این اوضاع به شدت نابسامان از لبنان خارج نشدهای؟ جواب میدهد: "مابقدر اترک". نمیتوانم ترک کنم .همین. میشود مسحور این زن نشد و این صدای فرشتهگون را نپرستید؟
Music by Ziad Rahbani
Lyrics by Joseph Harb
Singing by Fairouz
1987
Translated by Hanneh Mira
ما قدرت نسیت
“ I couldn't forget”
زعلی طول أنا ویاک
دلخوری من و تو طولانی شد
و سنین بقیت جرب فیهن أنا إنساک
و سالها سعی کردم فراموشت کنم
ما قدرت نسیت
نتوانستم فراموش کنم
لو جیت نهار عابیتی لقیت
اگر یک روز به خانهام بیایی خواهی دید
إنک حبیبی
که تو محبوبمی
بغیابی جیت
در غیابم آمدی
بتشوف إن ما مرقوا إلا إیدیک على هالبیت
میبینی که جز دستانت بر این خانه کشیده نشده
کإنک حبیبی و أنت عینیک هلق فلیت
گویی هنوز محبوبمی و تو و چشمانت همین الان ترک کردهاید
یا ریتک هون حبیبی و لیل
کاش تو و شب اینجا بودید محبوبم
و یکون نبید و شمع اللیل
و شراب و شمع بود
و أکتبلک عا ورقة
و برایت روی ورقهای مینوشتم
حتى ما قول
تا نگویم
ما بقدر قول
نمیتوانم بگویم
یا ریتک مش رایح یا ریت بتبقى عطول
ای کاش نرفته بودی کاش همیشه میماندی
تو کجا من کجا
“Where are You, Where am I”
Words by Muzaffar Warsi
Singing by Nusrat Fateh Ali Khan
تو امیرِ حرم، میں فقیرِعجم
تیرے گن اور یہ لب، میں طلب ہی
طلب
تو عطا ہی عطا، میں خطا ہی خطا
تو کجا من کجا تو کجا من کجا،
تو کجا من کجا
تو ہے احرامِ انور باندھے ہوئے
میں درودوں کی دستار باندھے
ہوئے
کعبۂ عشق تو، میں ترے چار سو
تو اثر میں دعا، تو کجا من
کجا، تو کجا من کجا
میرا ہر سانس تو خوں نچوڑے مرا
تیری رحمت مگر دل نہ توڑے مرا
کاسۂ ذات ہوں، تیری خیرات ہوں
تو سخی میں گدا، تو کجا من
کجا، تو کجا من کجا
تو حقیقت ہے میں صرف احساس ہوں
تو سمندر ہے میں بھٹکی ہوئی
پیاس ہوں
میرا گھر خاک پر اور تری رہگزر
سدرۃ المنتہیٰ، تو کجا من کجا،
تو کجا من کجا
ڈگمگاٰؤں جو حالات کے سامنے
آئے تیرا تصور مجھے تھامنے
میری خوش قسمتی، میں تیرا
اُمتی
تو جزا میں رضا، تو کجا من
کجا، تو کجا من کجا
دوریاں سامنے سے جو ہٹنے لگیں
جالیوں سے نگاہیں لپٹنے لگیں
آنسوؤں کی زباں ہو میری ترجماں
دل سے نکلے سدا، تو کجا من
کجا، تو کجا من کجا
چندان اهل شعر نیستم. ولی گاهی. محمود درویش با کلماتش. به زبانی که ظاهرا زبان مادریم نیست. چیزی را جابجا میکند در من. که من از بودنش بیخبر بودهام. یا غافل. یا اگر به بودنش واقف بودهام. جور ِبودنش را آن گونه درک نکردهام. یا کلمهای برایش نداشتهام. یکی از شعرهایش که خیلی دوست دارم همین شعر "لدینی... لدینی لاعرف" است. لدینی یعنی مرا به دنیا آور یا متولدم کن. از ریشه ولد فعل امر مونث مفرد مخاطب )لدی( به اضافه ضمیر متصل ی و نون اتصال. لدینی... لدینی لاعرف، مرا به دنیا بیاور.. مرا به دنیا بیاور تا بفهمم.
لدینی... لدینی لاعرف فی ارض اموت و فی ای ارض سابعث حیا
مرا به دنیا بیاور... مرا به دنیا بیاور تا بدانم در کدام زمین میمیرم و در کدام زمین به رستاخیز زنده خواهم شد
سلامٌ علیک و أنت تعدّین نار الصّباح، سلامٌ علیک... سلامٌ علیک
سلام بر تو که آتش صبحدمان را بر میافروزی، سلام بر تو... سلام بر تو
أما آن لی أن أقدّم بعض الهدایا إلیک: أما آن لی أن أعود إلیک؟
آیا وقت آن نرسیده تا هدیهای چند نثارت کنم؟ آیا وقت آن نرسیده تا به سوی تو برگردم؟
أَما زال شعرِکِ أَطول من عُمرنَا ومن شجر الغیمٍ وهو یمدّ السماء إلیک لیحیا؟
آیا گیسوانت بلندتر از عمر ما نیست؟ و بلندتر از درخت ابر؟ که آسمان را به سوی تو میکشد تا زنده شود
لدینی لأشرب منک حلیب البلاد، وأبقى صبیاً على ساعدیک وأبقى صبیاً إلى أبد الآبدین
مرا به دنیا بیاور تا شیر ِسرزمینها را از تو بنوشم، و بر بازوانت کودک بمانم و کودک بمانم تا همیشهی همیشهها
رأیت کثیراً یا أمی رأیت. لدینی لأبقى على راحتیک
بسیار دیدهام ای مادر من بسیار دیدهام. مرا به دنیا بیاور تا بر کف دستانت بمانم
أما زِلتِ حین تحبیننی تنشدین وتبکین من أَجل لاشیء
آیا هم چنان وقتی به من مهر میورزی، میخوانی و بی بهانه گریه سر میدهی؟
أَمّی! أَضعتُ یدیّ على خصر امرأة من سَرَابٍ. أَعانقُ رملاً أعانق ظلاً. فهل أَستطیعُ الرجُوع إلیکِ/ إلیّا؟
مادرم دستانم را بر کمرگاه زنی از سراب گم کردم، رمل را در آغوش گرفتم، سایه را در آغوش گرفتم. اینک آیا میتوانم برگردم به سوی تو/ به سوی خود؟
لامّک امّ، لتین الحدیقة غیم. فلاتترکینی وحیدا شریدا، ارید یدیک لاحمل قلبی
مادرت مادری دارد، انجیرِ باغ ابری دارد. پس مرا تنها و سرگردان رها مکن، دو دستت را میخواهم تا قلبم را ببَرم.
أَحنّ إلى خُبزِ صوتِکِ أمّی! أَحنّ إلى کُل شیء. أحن إلَیّ .. أحنّ إلیکِ
مشتاقم به نان صدای تو مادر! مشتاقم به همه چیز. مشتاقم به خویش.. مشتاقم به تو
شعر مربوط به دیوان "ورد اقل" محمود درویش است، فارسی آن از کتاب "من یوسفم پدر" به ترجمه عبدالرضا رضائینیا آورده شده و مارسل خلیفه، موسیقیدان لبنانی و صاحب یکی از شریفترین و عزیزترین صداهای جهان، ملودی بخشهای عمدهای از این کلمات را به شیوه خودش اینطور آشکار کرده..
Peace Be with You
Salamon Alaiki
Marcel Khalife
1989
پشت کیسههای خریدم برای آلا و علی گم شدهام. گوشه تاکسی. سرم تکیهداده به پاییز. به این فکر میکنم که من بچهها را معمولا دوست دارم ولی آلا و علی برایم فرق میکنند. به اینکه جانم برایشان درمیآید اینقدر که شیرینند. به امآلا و این همه عاطفی بودنش. به اینکه وقتی نباشم لابد خیلی از غصه اذیت بشود. به گرندمافا فکر میکنم و اینکه چقدر دیدن پیرشدنش دلم را به درد میآورد. به اینکه نمیدانم عشق چیست. به تنها تجربه شاید نزدیک به عشق که عمرش چهار روز پاییزی بود. به اینکه این چهار روز چهقدر کوتاه و چهقدر بلند بود. به اینکه گذشتن هزار و نود و پنج روز هم، رنگش را کم نکرده. دلم کنت نعنایی میخواهد. مکس ریکتر در گوشم است. اشکهایم دلم را میشویند.
f
-Dream 2 -Entropy
Max Richter
2015