واگذاشتن کار به خداست و در اصطلاح صوفیه حالتی است قلبی که منشا آن یقین سالک است به اینکه حقتعالی به مصالح بندگان علم تمام دارد و در نهایت قدرت است و شفقت و عنایت و رحمتش بینهایت است و چون این امور بر سالک مشهود افتد و به یقین بداند که جز حقتعالی هیچ موثر و فاعلی وجود ندارد، در نتیجه آن حالتی که آن را توکل میگویند در قلبش حاصل میشود و میتوان آن را بدین گونه تعریف کرد؛ قطع علاقه از اسباب و اعتماد به مسبب الاسباب.
امشب، یک لحظه، در مراسم سکوت آقای امجد -که نور دو دیده است-، زیر آسمان بدون ماه نیمهشب، و آن چند تک ستاره که رفیقم بودند، در ساعات پایانی میهمانی، بغضم کمی گره گشود، و به قدر کاسهی گِلی کوچک دلم راضیتن را به کامم چشاندند. در کنار تو، چونا جانم.
هیچ چیز در عالم کم نبود، شاید بهشت شبیه چنین موقعیتی بود، بی هیچ شاخ و برگ و چشمه و رود اضافهای. یا شاید حوض و نهرهای بهشت هم در درون میجوشید و جاری میشد، مثل آن یک آن سرخوشی که در جانم موج زد امشب، چونا جان.
به چادر گلگلی ام خندیدی و گفتی حق نیست که بچهای ندارم که کمی جبران کند این همه حرصی که به امحنه دادهام را. بعد با سرعت بیست کیلومتر راندیم و به لالایی هشت ساعته مکس ریکتر دل سپردیم که مثل ما نمیخواست امشب تمام شود، و تو پرسیدی که این چه نوای لامصب -و لابد سحرآمیزی- است که دارد همه گذشتهات را ریویو میکند. رزق لایحتسبم بودی چونا..
ای انسانی که صاحب عقل اما بدکار و زیانباری، تو روزه گرفتی، نماز گزاردی، و صدقه دادی، اما آنچه دیگران را به آن امر کردی و آنچه به دیگران آموختی، خود بدان عمل نکردی. چه بد راهی که تو در زندگی پیش گرفتی! چرا که به زبان توبه میکنی درحالی که مطابق امیال نفسانی خود رفتار مینمایی. چه سودی به حال تو دارد که ظاهر خود را پاکیزه نمایی، اما دلت ناپاک باشد؟ دلتان باید به کردارتان بگرید و ماتم بگیرد، که در دنیا کردار نیک خود را به ریا پایمال کردید. بدانید که عاقبت خود و نعمتهای آخرت را تباه کردید. چه کسی فرومایهتر از شما که از کردهی خود آگاهید؟ نفرینتان باد! چقدر راه را بر کسانی که کورکورانه به تاریکی در جستجویش بودند نشان دادید در حالی که خود راه را نمیدانستید. و کسانی را که دل به دنیا بسته بودند پند دادید تا شاید آن را رها سازند و به شما بسپارند. غم باد بر شما! چه سودی دارد که درون خانهای را در تاریکی رها کنند و چراغ را بر بام آن نهند؟ شما را نیز سودی ندارد که نور دانش در دهانتان باشد اما روحتان از آن خالی و به آن بیمیل باشد، ای کسانی که در بند اسارت دنیا هستید.
منسوب به عیسای مریم، علیه السلام | Logia et Agrapha, No. 6