- ۰۱ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۳۸
- ۰ نظر
نازنین من دیشب چهار ساعت با هم حرف و حرف و حرف زدیم اما هنوز یک تریلی حرف توی سرم مانده که گذاشتمشان یک عصر سر صبر وقتی کنارم نشستهای برایت مزه مزه کنم. شاید با اشکهایم پای کلمهها را هم تر کردم اما به هر صورت شکی ندارم که در همان فاصلهی کمتر از کسری از ثانیه که حرفها از دهانم درمیآید، جایی در جان تو بی هیچ سوء تفاهم و لنگی، به تمامی دریافت میشوند. اگر آن عصر طلایی را خدا قسمت کند برایت شرح خواهم کرد بخشی از تجربه این سالهایم را با هستی. تجربهای که در بود و نبود تو شکل گرفت. تو نبودی و نبودنت بی سوزنی اغراق آخرت پدر در بیاری بود. با این وجود لایهای از حضورت همیشه بود و سایهای از جان تو بیشتر وقتها حاضر بود. هر بار فیلمی دیدم، کتابی خواندم. آدم غریب عجیبی کشف کردم یا آدم غریب عجیبی آمد سر صحبت را با من باز کرد. در هر جادهای که غروب شد. هر نتی از موسیقی مکس ریکتر که شنیدم. هر لباسی که ساختم. هر فکر و ایدهای که به سرم زد. هر جا توقف کردم. تو انگار کنار من ایستاده بودی و نتیجه اینکه گفتگوی درونی من با تو در این پنج سال حتا به اندازه یک روز هم تعطیل نشد. تو به نرمترین و شیرینترین شیوه ممکن که خاصیت توست در من رخنه کردهای و این بود و نبودِ همزمان، بزرگترین تناقضی است که منِ این سالها دارم در رابطه با تو تجربه میکنم. مثلا همین دیشب به طرزی غیرعادی انگار نشسته بودی روبرویم و حرف میزدی. خیلی نزدیک بودی و خدا وکیلی هیچ جوره نمیشد با این واقعیت که الان ته دنیایی کنار آمد. اما خب همزمان نبودی. نمیشد سر سکههای بیستوپنج تومانی که برای صاف کردن دنگ و حساب همیشه مصر به جابجا کردنشان بودی دعوایت کرد و جهان بازی دستهایت با قاشق و لیوان روبرویت را کم داشت. سالی جانم یک خلیج حرف اینجا در دلم ماوا گرفته که هیچ گوشی شنواتر از گوش تو در جهان برایشان سراغ ندارم. اسکایپ و هزار زهرمار دیگر هم جای یک ثانیه نفس کشیدن در فضای حضور تو و دیدن روی ماه تو و جای یکی از بغل کردنهای تو را نمیگیرد. به تکنولوژیها بگو بتازند و هر روز ابعاد و جزئیات جدیدی از مجاز را در جهان بیافرینند. بگذار مرزهای دانش هر روز درنوردیده شود. همهشان روی هم جای یک آن از ادراک حضور جان مومن تو را نمیگیرند و هیچ کدام به قدر ارزنی بودنت را که حجتی آشکار و ملموس بر رحمانیت اوست نمایندگی نخواهند کرد. میخواهم بگویم اینجا بیابان را اگر سراسر شب گرفته باشد، تو برای من تا ابد زیر آن نور زیبای شمسا میدرخشی.
f
-Path 17 -before the ending of day
Max Richter
2015