اسفار حنه

ثم کثرة الاسفار، ثم ترک الاکتساب، ثم تحریم الادخار

اسفار حنه

ثم کثرة الاسفار، ثم ترک الاکتساب، ثم تحریم الادخار

۴ مطلب با موضوع «نواهای حنه :: استفان میکوس» ثبت شده است

اگر نه همه غروب‌های جمعه
خیلی‌هایش اینجا جمع شده‌اند
و غربتشان را از نواهای استفان میکوس بیرون می‌ریزند
اسم کار هست تا انتهای زمان
از آلبومی به همین نام
 

Til the End of Time

Stephan Micus

1978

در این صبح پاییزی با سردردم استفان میکوس می‌شنوم. گریه‌ها از دلم تا گلویم بالا می‌آیند، دوباره از گلویم می‌ریزند پایین روی دلم و آن وسط‌ها به آن کودک نشسته در عصرگاهان می‌گویم می‌دانم فرسنگ‌ها فاصله هست، اما بضاعت من برای صادق بودن، صداقت ورزیدن و صادقانه زیستن این‌قدر بود. وسعم همین بود.

 

Desert Poem

To the Evening Child

می‌بردم به آسمان‌های روح

به آن نقطه که بر زخم‌ها مرهم می‌نهند

و آلوده بودن‌ها را می‌شویند

جایی نزدیک به لا خوف علیهم و لا یحزنون

که اندوه‌ها را می‌برند و بی‌قراری‌ها را

و می‌گویند تمام شد

همه‌اش تمام شد

اینجا فقط امن است و امان


Leila

Nomad Songs

Stephan Micus

2015

یکی از کشف‌های این سال‌های اخیرم، پیر نادیده‌ام و راه‌گشای گران‌مایه لحظات خوبم، موجودی است به نام استفان میکوس، موسیقیدانی که از شانزده سالگی مجنون‌وار صدها هزار جاده و فاصله را درنوردیده، بسیاری از سرزمین‌ها –به ویژه سرزمین‌های شرقی و جنوبی- را کاویده، موسیقی و سازهای کهنشان را از اساتید گمنام محلی آموخته و به سوی خاکی دیگر رهسپار شده است.

تمام آثارش به تنهایی خلق و اجرا شده‌اند و حال و هوای به شدت رازآمیزی دارند. از آن‌ها که شنیده‌ام، برخی تنها اعجاب و ستایشم را برانگیختند و برخی را بسیار نزدیک یافته‌ و عمیقا بدان‌ها متصل شده‌ام. به‌ویژه وقتی‌که می‌خواند، با آن اصالت بدوی و آن کلمات به ظاهر نامفهوم، جادو می‌شوم. صدایش تمام اجزا و جوارح جسم و جانم را بیدار می‌کند. مثل آن که بعد از قرن‌ها زیستن در غربت و میان همهمه‌های ناآشنا، بالاخره کسی پیدا شده که به زبان مادریشان سخن بگوید.

ازجمله بسته و شیفته‌ی این کارِ "برای ویس و رامین" اش هستم که به‌خصوص صدایش به نحو غریبی قصه‌گوست، مرا بر قالیچه سلیمانی می‌نشاند و از اعماق روحم به افق‌های ابدیت می‌برد. انگار من هم که عزلت‌نشین کنج دلم در این گوشه عالمم، هم‌سفرش بوده‌ام در این شیدایی.

 

For Wis and Ramin

Til the End of Time

Stephan Micus

1978

 

 

Some years ago while travelling in a bus in Nepal it became clear to me how the perfect music should be. It was a very strong experience. We were driving through a valley at quite low altitude, maybe four to five hundred meters. In that area the landscape was very fertile. There were rice fields, water buffalos, children, trees, parrots and colourful villages full of vibrant life. Behind all of that one could see the mountains standing seven, eight thousand meters high, an inhospitable zone where no one can live. They appeared to be a symbol of eternity and with their shining snow peaks, also of purity. These two things side by side, colourful life and the eternal pure and unreachable, sometimes one dominating, sometimes the other, struck me to be the image of perfect music. The two opposites complemented one another; the fields would not have been so interesting without the mountains, and the mountains without the fields simply too cold. In my music I intend to have both of these elements present, the love of life’s emotions and this dimension of the eternal, unreachable. Music which emphasizes only one of these aspects becomes either too sweet or too cold. The perfect balance of course, will appear for each listener to be in another place.

 “Stephan Micus”