اندر باب حنه جانم
سلام حنۀ عزیزم
قبل از هرچیزی باید ابراز شادی بسیاری کنم از این که توی تلگرام و واتساپ نیستی، تا من بجای احوالپرسیهای سه کلمهای تعارفاتی بتونم ایمیل بزنم و تمام آنچه که مدتی ذهنم رو مشغول کرده رو با خاطر آسوده بگم.
حقیقت از روزی که توی جلسۀ دفاع پایان نامهات شرکت کردم، لازم دونستم تا برای تحسین تمام آنچه من از تو دیدم ایمیلی بزنم. باید اقرار کنم با وجود اینکه خیلی از مفاهیم فلسفی رو که توی جلسۀ دفاع ازش حرف زدی رو نفهمیدم، اما جان کلامت بر دل و جانم نشست. انتخاب شایستهای بود، آنهم بعد از تجربۀ بینظیرت توی اردوگاه پناهجویان سوری. اگرچه شاید برداشت من از حرفهایت بخاطر سواد کمم در زمینۀ فلسفه متفاوت با واقعیت آن باشد، اما مدت بسیاری بود که مفهوم «دیگری» من رو به نوعی درگیر کرده بود؛ بیآنکه بدانم!
اشتیاق فراوانی داشتم تا به جزئی از آن چیزی که من نیست دست یابم و حال آنکه جدا شدن از منیّت رو در خلال پیوستن به رنج دیگری، تلاشی برای یافتن مفهوم «خود» میدونم. مطمئن نیستم که چی میگم، فقط میخوام تلاش کنم تا اون چیزی که ذهنم رو مشغول کرده باهات درمیان بگذارم.
درست نیست که خیلی با این حرفهای آماتورم وقتت رو بگیرم، اما مطلب دیگری که بیاندازه ذهن من رو به خودش مشغول کرده، حضور تو در اردوگاه پناهجویان سوری بوده. یادم میاد بهت گفته بودم که خیلی مشتاق رفتن به مناطق آسیبدیده از جنگ و کمک هستم، گرچه دستم از کمک کوتاهه! و جالبتر اینکه تو چیزی در مورد این قضیه به من نگفتی و فقط میتونم رو حساب فروتنی بیش از اندازۀ تو بگذارم.
علاقۀ زیادی دارم که پایان نامهات رو بخونم و اگر نسخهای از اون رو توی کتابخونه گذاشتی، تو رو به زحمت نمیاندازم. و همچنین سپاسگزارت خواهم بود اگر قدری دربارۀ چگونگی سفرت به لبنان برام بگی. آنقدر مشتاق این تجربه هستم که حاضرم هر خطری رو بپذیرم و برای یادگیری هر مهارتی وقت بگذارم.
دوستدار تو
میتراشکا🌹
- ۹۶/۱۰/۰۶