اتصال به آبهای آزاد
یک نفر در خیابان میخندد.. کمی شبیه به خندههای تو.. چشم
از صورتش برنمیدارم.. تا دور شود.. در این سه سال و نیم که نیستی این اولین خندهای
است که شبیه به خنده توست.. چند سال دیگر باید بگذرد تا من خنده شبیه دیگری
ببینم.. چند سال تا خود خنده تو.. چقدر تا معجزه تو.. نمیدانم.
هیچکس جای دیگری را پر نمیکند. جای
خالی آدمها با هم قابل مقایسه نیست. هر کسی جور بودنش جوری است. ساراکو و مریمانا هستند. ماهی دو ماهی
یک بار میبینیم هم را. ادی و نیک هستند. دو ماهی سه ماهی چهار ماهی یک بار میبینیم
هم را. رزا و امسلما و ماهبو هستند. سه چهار ماهی یک تلفن میزنیم به هم. اصلا
تا بوده کمیت معاشرتهای من زیاد نبوده. با اینحال سالی که به زندگیم وارد شد،
بگویم مثل یک نسیم، نه، بگویم مثل یک پروانه، نه. در عین لطافت و سبکی حضور
قدرتمندی داشت، مثل یک بندرگاه بود سالی. خیلی وقتها پنج روز از هفت روز هم را
میدیدیم. برای من، که در عین فوبیای غرق شدن، هیچ چیز مثل آب دریا، وقتی هنوز
پایم روی زمین سفت است، حالم را خوب نمیکند، لنگر انداختن کنار این بندر لذتی بود
که تکراری نمیشد. گشایشی داشت که تمامی نداشت. وقتی میگفتم با سالیام. امحنه با
تعجب سکوت میکرد یا با تعجب میپرسید "مگه شما دو تا دیروز با هم
نبودید؟" و لابد در دلش ادامه میداد و پریروز و پسپریروز. آن سمت هم آنقدر
اسم مرا شنیده بودند که یقین کرده بودند اسم مستعار دوستپسر سالی حنه است و مصر که از این مرد جوان پردهبرداری شود. گاهی او میآمد این طرفی. گاهی من میرفتم آن طرفی. گاهی با
هم میرفتیم یک طرف دیگری. من با هیچ دوست و فامیلی در زندگی این
همه وقت نگذارندم که با سالی در آن چند سال، البته به استثنای چند ماه آخر، گذراندم. عجیب که حالمان از این
همه با هم بودن بد نمیشد. پیش میآمد آن وسطها یکهو برای یکی دو سه هفته یکیمان
غیبش بزند یا جفتمان. این نیاز به خلاء در هر دوی ما بود. اما از غار که در میآمدیم
باز همان آش میشد. دنیاست دیگر. آدم است دیگر. فرصتها ناغافل میآیند و ناغافلتر
میروند، مثل ابرها. گاهی مدتی میمانند. گاهی سریع میدوند. گویا در کتاب ما دو نفر آن
چند سال رفاقت را نوشته بودند. ننه من غریبم در آورم که چرا تمام شد؟ نه. فقط نگاه میکنم سمتش
و میگویم ان الحمد و النعمة لک.
- ۹۶/۰۴/۱۱