از ایمیلها
حنه جانم ...
ماه رجب مرا یاد تو میاندازد ، میدانم چقدر دوستش داری ... حنا من خیلی بد (تر) شدهام ، دلم خیلی سیاه شده ، قابل دعا کردن برای تو و عزیزانت نیستم ... گاهی حسودی میکنم ، گاهی برای بقیه بد میخواهم ... البته قول دادهام که سعی کنم به مدد این ماههای پیش رو آدم بهتری شوم ... اینجا از همه بیشتر ماه رمضان میچسبد ، مسجد شیعیانش و خانم پاکستانی که شیرچای درست میکند ... امام جماعت و غیره ذلک اش را اصلا دوست ندارم و سخنرانیهایشان به دلم نمینشیند اما دور هم جمع شدنهایش را دوست دارم ... افطار که تمام میشود همه جا را جارو میکشیم ، میزها را تمیز میکنیم و ظرف ها را میشوریم و میرویم و این کار بهترین احساسها را به من میدهد ... توی مسجد همان شال بنفشی را که یوسف آباد با هم خریدیم و تو رنگ موشی یا فیلی اش را خریدی سرم میکنم ... همیشه یادت هستم ، انقدر در روح و جانم ریشه داری که هیچ وقت خودم را جدا از تو احساس نمیکنم ... احساس میکنم هر لحظه همهی عزیزانم را همگی با خود دارم ... نه تنها تو را بلکه خیابان یوسف آباد و آب طالبیهایش و بستنی رضایش ... و کافهها و خیابانها همه با من هستن ...
ان شالله که هر دو آدمهای بهتری شویم ، ان شالله که عاقبت به خیر شویم (من خیلی به این فقره نیاز دارم) ، ان شالله که مامان ماهت و گرندمافا و امآلا و جوجههایش در پناه خدا باشند ، الهی که حامی و حمزه و حنیف و دبورا همه در پناه خدا باشند همگی سالم و سربلند ... الهی که اگر خدا امتحانمان میکند وقتی از آن امتحان بیرون آمدیم به ایمانمان افزوده شده باشد ... الهی که همه عاقبت به خیر شویم ... ان شالله که خودت در پناه خدا باشی پر از تجربههای پربار و همیشه حنه بمانی ... و الهی که دیدارمان خیلی خیلی خیلی نزدیک باشد ...
دوستت دارم
سالی | سوم آوریل
- ۹۶/۰۱/۱۹
عرض سلام
چقدر خوبند این ایمیلهای پر احساس