مامان گیلان هم رفت
شنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۱۶ ق.ظ
حالا دیگر کسی نیست که با شیرینترین لحن عالم برایت بخواند گر زامدنت خبر همی داشتمی سرتاسر کوچه را چمن کاشتمی و هر بار که میبیندت بگوید چه اسم زیبایی. دیگر کسی نیست که به سختی راه برود اما جواندلانه لباسهای لیمویی و صورتی ملایم بپوشد، بخواهد تا بیشتر از این یادش نرفته سراغ نوارهای زبانش برود و نقاشی سالهای دورش را نشان بدهد. دیگر هیچ شب قدری نمیتوانی در سکوت مطلق نمازت را روی آن قالی قدیمی کنار سالی قامت ببندی و روی آن تراس با سالی چای بخوری. آن شبها که جهان در آن نقطه به صبح متصل میشد و آن پنجره آشپزخانه که رو به گنبد حسینیه ارشاد باز میشد را یادت هست؟ تمام شد.
- ۹۵/۱۲/۱۴