یا رادّ یوسف علی یعقوب
میپرسم"کی برگشتته؟". یک مکث چند ثانیهای دوطرفه بینمان. اصلاح میکنم"منظورم رفتته." باز کمی مکث و این بار هر دو بلند میخندیم و با خنده از چشمهایم دو رود باریک روی صورتم جاری میشود. مبداهامان اینطور جابجا شده؟ دستهایم را بههم فشار میدهم که قضیه را جمع کنم و صدایم عوض نشود. همه این ماهها ویولتا را جز به ندرت و جز در میان جمع چهار نفره با مریمانا و ساراکو ندیدهام و این بار آخری چند دقیقهای که ما زودتر از آن دو تا رسیدیم رسما معذب بودم. چند بار کمی هم که مثل امروز تلفنی صحبت کردهایم بیصدا اشکم درآمده است. یادم میآید یک زمانی به خودش گفته بودم که اگر روزی رفاقت من با تو و سالی شکست بخورد. این شکست برای من به منزله از دست دادن یک یا دو رفیق نیست، به معنی شکست کل پروژهی رفاقت در زندگی من است. ماههای خیلی سختی است. خداوند به هزار جلوه و گاهی دردناکترین جلوهها به آدم نشان میدهد که هیچ، که هیچ ندارد.
- ۹۵/۰۸/۲۲