جمع؛ دستِ بالا دو نفر
دُنی میگوید هر شهری که در ایران رفته احساس خانه کرده. میگوید مشهد و اصفهان و شیراز و تهران با هم متفاوت بودهاند ولی با وجود تفاوتها همه جا احساس آشنایی کرده است. من یاد ورودم به دمشق میافتم و آن احساس خیلی خیلی عجیب که انگار به خانهام برگشته بودم. چقدر چنین احساسی باورنکردنی ولی آشناست. دُنی یک نقاش میانسال فرانسوی است که گرچه برای اولین بار به ایران سفر کرده ولی چند سال گذشته را به خواندن عطار و حافظ و سهروردی و یادگرفتن نقاشی مینیاتور گذرانده است. از همه بیشتر تحت تاثیر نجمالدین کبری قرار گرفته است. آدم غریبی به نظر میرسد. کریستف میگوید در آن برنامهی محلهی یونانیهای استانبول دُنی هم بوده است ولی نه من و نه دُنی هیچکدام همدیگر را به یاد نمیآوریم. چند دقیقهای با کریستف حرف میزنم و قرار میگذارم که هفتهی بعد ببینمش. دّنی فقط دو روز دیگر اینجاست. یک رونوشت از مینیاتوری که کشیده را هدیه میدهد، اطلاعات تماس جابجا میکنیم و من از جمع عذرخواهی و خداحافظی میکنم. تحمل هر جمعی برایم خیلی سخت است.
- ۹۵/۰۷/۲۳