- ۲۳ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۳۶
- ۱ نظر
قصد باز کردن پروندههای قدیمی رو ندارم. ولی نمیتونم نگم که هنوز بعد این همه سال، دیدنت ضربان قلبم را بالا میبره....
هرچقدر هم که این احساس بخواد یه طرفه باشه.
اقای مستندساز | بیست و سوم اسفند
قصد باز کردن پروندههای قدیمی رو ندارم. ولی نمیتونم نگم که هنوز بعد این همه سال، دیدنت ضربان قلبم را بالا میبره....
هرچقدر هم که این احساس بخواد یه طرفه باشه.
اقای مستندساز | بیست و سوم اسفند
صبح پرزیدنت تکست کرد که صبحت نورانی حنا. انقدر این روزام گرفته است که تو دلم به خودم پوزخند زدم. اما الان اومدم اینجا اعتراف کنم امروزم نورانی شد. چند دقیقه مونده به پایانش، روزم مشعشع شد کنار امعماد و زیر آسمون خاکستری و بارون دم غروب و اتوبان بستهی همت و چمران و موسیقیای شمال افریقایی. ای کاش میفهمیدم که باید رها کنم. رها کنم همهی فکر و خیالا و گرههامو و فقط سعی کنم باشم اون لحظه رو. فقط و فقط باشم و بسپرم خودمو به بودن. کاری که همزمان سختترین و آسونترین کار جهانه.