اسفار حنه

ثم کثرة الاسفار، ثم ترک الاکتساب، ثم تحریم الادخار

اسفار حنه

ثم کثرة الاسفار، ثم ترک الاکتساب، ثم تحریم الادخار

تلفن می‌زنم به گرندمافا. طبق روال معمول که هفته‌ای دو سه چهار پنج بار تلفنی صحبت می‌کنیم و دو سه بار می‌بینیم هم را. میگرنش امروز آمده بود سر وقتش. از سلام کردنش فهمیدم. می‌پرسم "مسکن خوردی؟" و می‌گویم "پس چشماتو ببند استراحت کن" می‌گوید "شب بیا اینجا برات شام درست میکنم"  می‌گویم "یه روز که بهتر بود حالت میام". باز می‌گوید "شب بیا اینجا برات شام درست میکنم" می‌گویم "مامان‌جان با این حالت واجب که نیست" می‌گوید "کاری نمیکنم که بیا" می‌گویم "فعلا فقط استراحت کن عصر باهم دوباره حرف می‌زنیم" می‌گوید "مسکن خوردم خوب میشم". نمی‌توانم بگویم که خوبی. به غایت.

نظرات  (۲)

  • صبا مهدوی
  • مادربزرگ ها واقعا نازنینند...خداحفظشون کنه...
    البته یه نوه نازنین و مهربون هم داشتن نعمت بزرگیه:-)
    پاسخ:
    آمین..
    لطف دارید صبا جان
    من روزی ده بار خدا رو شکر می‌کنم که گرندمافا را مادربزرگ من کرد
    مادربزرگ نیست فقط؛ مادر است و مادربزرگ و ب(سیار) نازنین : )
    مادربزرگها همه نازنین‌اند. خدا زنده‌هایشان را حفظ کند و رفته‌هایشان را در پناه رحمت خود گیرد.
    مادربزرگ تو هم ان‌شاءالله سالهای سال سلامت باشد و تو در کنار مهربانی‌هایش زندگی کنی
    پاسخ:
    آمین.. خیلی ممنونم سوما جان
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی