اسفار حنه

ثم کثرة الاسفار، ثم ترک الاکتساب، ثم تحریم الادخار

اسفار حنه

ثم کثرة الاسفار، ثم ترک الاکتساب، ثم تحریم الادخار

عنوان ندارم

سه شنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۶، ۰۸:۱۳ ب.ظ

دلم گرفته است. یک مسجد متروکه می‌خواهد. دلم سالی را می‌خواهد. صبح‌ها کافرم. غروب‌ها ایمان در دلم ولوله می‌کند. همه این‌ ماه‌ها زیر یک بار شدید بوده‌ام. مثل یک نوار نخ که آنقدر هی کشیده و هی جمع شده که دارد از دست می‌رود. نفسم تمام بازی‌های ممکن و غیرممکن را در این چند ماه سرم درآورده. روزی چندبار خودم را لعنت می‌کنم که چرا خواستم زبان کثیفم را راجع به عرفا باز کنم. از امروز یک هفته وقت دارم که متن رساله را به دست استادم برسانم. هیچ خری در زندگیم نیست که حقیقتا این روزها خدا را شکر که نیست، باری اضافه. ویولتا لابد باز از دستم دلخور است که هیچ خبری ازش نیست. پنج شش ماه است که برنامه ریخته من اواخر سپتامبر سمتش بروم و بعد برویم جاده‌های شرق اروپا را با یک ماشین درنوردیم. من؟ حتا وقت سفارت هم نگرفته‌ام و انقدر بی‌شعورم که خفه خون هم گرفته‌ام. هفت سال لوزان بود من هر روز یک سفری بودم و نرفتم پیشش. یکی دو سال قهر بود با من. اروپا را دوست ندارم. لااقل در این برهه از زندگی‌م. با احوالم نسبتی ندارد. من الان دوستی می‌خواهم که در نپال یک مزرعه داشته باشد و یک کلبه وسطش یا یک خانه سفید وسط خالی یک مراکش. من را چه به تمدن گور به‌ گوری. من نمی‌خواهم جایی باشم که آدم‌ها به چشم کله‌سیاه نگاهم کنند، ولو به عنوان مسافر. از علم متنفرم و از جهان متمدن. از همه دنیا و ایران که حلب عزیزم را به فنا برده‌اند. دلم می‌خواست الان نماز مغربم را وسط آوارهای یک مسجد در سوریه می‌خواندم. بعد یک تک‌تیرانداز از یکی از طرف‌های درگیری به خیال این‌که من از آن طرفی‌ها هستم یک گلوله حرام قلبم می‌کرد. نه دلم می‌خواست تکه‌تکه‌ام می‌کردند. با تانکی چیزی از رویم رد می‌شدند و سلول سلولم نهایت درد را می‌چشید. هزار بار جان می‌دادم تا بمیرم. با تهران نسبتی ندارم. از این شهر که به زبانی غیر از زبان من زندگی می‌کند گرفته‌ام. از کوچه اختر که غصه به دلم می‌پاشاند. حالم از همه چیز به هم می‌خورد. بیشتر از هر چیز از خودم. دلم فقط یک سالن خالی سینما می‌خواهد و فیلم آژانس شیشه‌ای روی پرده. و زار زار گریه. که چرا اینطوری شد. چرا اینطوری شدیم. چرا اینطوری شدم.

نظرات  (۲)

اونطور نوشتی که با جمله جمله اش دلم خنک شد. به خصوص سالن خالی سینما و آژانس شیشه ای و زار زار گریه!
پاسخ:
آهنگش خیلی وقت‌ها تو سرم رژه می‌ره و فاطمه.. فاطمه.. و نازنینی عباس.. حیف که آژانس اوجی بود که مولفش هیچ وقت ازش جلوتر نرفت..
ناراحت نباشید. خوب میشید. اواخر دفاع این حالات طبیعیه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی