و على الاعراف رجال
بخشی از ده روز گذشته را به چند ساعت یک بار سایتها را بالا پایین کردن، دیدن عکسها و چکاندن اشکهایم پایشان گذراندم. من هم، مثل همه. شاید چیزی که این اتفاق را این قدر جانسوز کرد، وظیفه شناسی بیحد و مرز این آدمها در دل جامعهای بود که عمل به وظیفه، اهتمام دسته چندم قاطبه مسؤولین و مردم است. انگار همین تفاوت آشکار باعث شد که این تصویر این طور از پسزمینهاش بیرون بزند، بپیچد دور قلبها و شعلههایش بقیه را هم بسوزاند. که اگر کمی وظیفهشناسی در پس زمینه بود، داستان کلا به گونه دیگری رقم خورده بود. وسط این باتلاق وظیفهناشناسی و کی بود کی بود من نبودم، آدمهایی بی صدا، بی ادعا و بی ادا جانشان را گذاشته بودند کف دستشان و فقط ایستاده بودند پای وظیفهشان. و خب همهی ما خوب میدانستیم که همین "فقط عمل به وظیفه" چقدر سختترین کار عالم است. حالا قصه تمام شده و لابد تا چند روز دیگر به جز خانوادهها و نزدیکانی که تنها میمانند با غمشان، همه ما میرویم پی کارمان. روسیاهی خاکستر این آتش ِتمامنشدنی اما، که نشسته روی سر و روی ما و این شهر ذغالگرفته، میماند تا همیشه با ما. و سرخی تابان مرگ در راه حق، که آن چهرههای افروخته را روشن کرده، نورا علی نور خواهد بود. تا ابد الابدین.
- ۹۵/۱۱/۱۱