اسفار حنه

ثم کثرة الاسفار، ثم ترک الاکتساب، ثم تحریم الادخار

اسفار حنه

ثم کثرة الاسفار، ثم ترک الاکتساب، ثم تحریم الادخار

از غروب‌های گل‌گرفته‌ی زمستانی

جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۰۰ ب.ظ

روز قبلش نیت کرده بودم و عزمم جزم بود، ولی دیر رسیدم. قسمت نبود شاید. آن روز ولی دودل بودم، اول هم رد شدم آمدم سر کوچه، بعد ولی برگشتم. مهلت امانت داریم گویا سر آمده بود. بیست قدم پایین‌تر، رسیدم دم در باطری سازی. ایستادم. فضای خلوت مغازه را مثل همیشه یک نور نسبتا کم روشن کرده بود و یک سکوت چگال ورزدیده از در و دیوار می‌ریخت. همه جا دودزده و خاکستری و هم‌زمان بسیار روشن و آرام بود. اقای باطری‌ساز، منتظر، نگاهم کرد. من هم نگاه کردم. فکر کنم لحظه اول از شرم سلامم را خوردم. بعد اما با یک خروار طمانینه، چند ارزن خجالت و بی هیچ عجله‌ای گفتم نمی‌شناسمش ولی سال‌هاست که تقریبا هربار از اینجا عبور کرده‌ام حس‌های خوبی دریافته‌ام. آخرش هم اضافه کردم، همین. مکثی کردم. زمان انگار تا مرزهای توقف کشیده شده بود. اقای باطری‌ساز لبخند می‌زد. آمدم با این تصویر، با این، به گمان خودم یکی از زیباترین قاب‌های عالم، در چشمانم بروم که تا سرم را برای رفتن چرخاندم چشمم به یک تصویر از حضرت مسیح وسط پیشخوان دودگرفته‌ خورد. جهان آینه‌ در آینه بود.

نظرات  (۴)

هنوز مثل قبل، متن های ثقیله. هنگام خواندن اینجا همان حسی را دارم که هنگام خواندن "ترجمه" ی بینوایان مستعان، یا "ترجمه" ی کمدی الهی شجاع الدین شفا ..
about me عالی بود و روان!
"یک سکوت چگال ورزدیده از در و دیوار می‌ریخت"

  • مراد رهایی
  • در بیشتر اوقات سیال ذهنه ...درسته یه چیزی رو توضیحمی دی و یکمکانی رو توصیف می کنی ...ولی واقعیت اینه که انگار تو یک دنیای دیگه داری می نویسی و زمان و مکان ندارن...اول و آخر ندارن نوشته هات ....و شاید این زیبایی کار رو زیاد می کنه
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی